غزلیات
10 مرداد 1398
X

بعدِ من خمره ای از باده ی ناب اندازید

تنِ بی جان مرا غرقِ شراب اندازید

روز مرگم متوالی دف و تنبک بزنید

ساز بی زمزمه را در تب و تاب اندازید

بعدِ غسلم ‌ وسط میکده خاکم بکنید

زیر محدوده‌ی خُم بستر خواب اندازید

مجلس فاتحه را پر بکنید از دف و نی

دائماً ولوله در چنگ و رباب اندازید

کلبه ی شیشه ای از‌‌ آه دلم می شکند

هر ‌ زمانی که تلنگـر به حباب اندازید

جایِ حلوا همه را ساغری از باده دهید

سهم من سفره ای از بهر ثواب اندازید

می چکد شعر تر از گونه ی بانو عسلم

دُرّ و گوهر به رهِ چشمه ی آب اندازید

2 مرداد 1398
X

روی سیـم بی غنـا وقتی تلنگـر می زنم

اندکی محزون تر از کیهانِ کلهر می زنم

در گـروهِ عـارف و بسطامی و مِشکاتیان

میسپارم دل به آهنگی که درکُر می زنم

دل به رقص آید پیاپی از طنین زیر وبم

بس که ساز کوبه ای را با تبحـر می زنم

هـر زمانی لحنِ سازم بختیاری می شود

دف به دف در اشتیاق دختر لـر می زنم

میکشم چوب نوا را روی سیم‌"لا"و"سُل

میرسم وقتی به "ر"می"را میانبر میزنم

بارها تنبور ذهن از زیر و بم پر می شود

تا کــه آهنـگ حــزینی در تصور می زنم

من که مجـراهـای اشکم را ندارم اختیار

از تبــار ابـر و بارانم کــه شُرشُر می زنم

دردها دارم عسل بانوکه دائم نت به نت

در هـوایت نای نی را پُرتر از پُر می زنم

31 تیر 1398
X

آرامش ِ آنی منِ بی تاب گرفتم

تا یاد تو را در بغلم قاب گرفتم

پلکت که بهم آمده بوداز تب احساس

از گوشه ی چشمت غزلی ناب گرفتم

تصویر تو را روی تن ِ برکه که دیدم

گلبوسه ای از چهره ی مهتاب گرفتم

دادند صدف های سفید از تو نشانی

وقتی که خبر از دُرّ نایاب گرفتم

با موج پر از جزر و مد سیل سرشکم

پارو زدن از "قایق ِ سهراب" گرفتم

از حال منِ غم زده می‌ کرد حکایت

هر نسخه ای از دکتر اعصاب گرفتم

گل های نگاهت به تبسم که نشستند

از باغ لبت غنچه یِ شاداب گرفتم

یادآورِ شیرینی خرمایِ لبت بود

شهدی که من از شیره کبکاب گرفتم

می داد به هر رهگذری عطر تنت را

هر برگ گلی کز نفس آب گرفتم

بانو عسلم فلسفه ی اینهمه احساس

رویای محالیست که در خواب گرفتم

26 تیر 1398
X

وقتی خم ابروی تو در دستِ مداد است

بازارِ پُر‌ از رونقِ نقاش کساد است

از هر طرف باغ ارم بویِ خوش آید

آندم که خم‌ زلف تو در معرضِ باد است

ای میوه یِ ممنوعه تر از سیبِ بهشتی

برجستگیِ گونه‌ات از خنده ی شاد است

آتش بزنی بر تن پروانه و لیکن

در گِرد تو پرپر زدن از شوقِ زیاد است

بوسیدمت از وسوسه در عالم رویا

از عرصه‌ی ذهنم نرود آنچه به یاد است

درمسلک زالو صفتان هیچ عجب نیست

یک عمر اگر شیخ ریا غرقِ فساد است

خالی ز هنر باشم و این شعر پر از هیچ

از دانش محدود من و کوره سواد است

بنشان عسلم آتشِ دل تشنگی ام را

گلبوسه ای از کنج لبت آب مراد است

16 تیر 1398
X

نه امیدی که بیایی به وصالت برسم

نه مجالی بدهی تا به خیالت برسم

باید از عشق تو با چشم دلم زل بزنم

وسعتِ آینه‌ را تا به جمالت برسم

مِثلِ ماهی بدهم دل به تب و تاب شنا

تا به سرچشمه یِ شیرینِ زلالت برسم

به هوای قد و بالای تو در باغ ارم

بزنم ریشه که شاید به نهالت برسم

می کنی شرم و حیا تا نزنم روی لبت

دوسه تابوسه‌که برگونه‌ی‌ چالت برسم

ریزش اشک تراویده به رویِ کلمات

نگذارد به غزل های زلالت ‌ برسم

رو‌ به ‌ رویِ قله یِ بتکده بانو عسلم

غزلی‌ نذر‌ کنم تا به وصالت برسم

7 تیر 1398
X

هرکس که مکید از لب تو شهدِ عسل را

دیگر نچشد جرعه ای از شعر و غزل را

پا را ‌ بنه بر چشم ترِ کوچه یِ باران

خوشبو بکن از عطر تنت اهل ‌محل را

در باغ ارم با نفست مشک فشان کن

شیرازِ ‌ پر از جاذبه یِ ‌ شیخ اجل را

از شعـشه ی روی تو گاهی نتوان دید

بر روی زمین‌ چهره ی زیبای زحل را

سقراط زمان‌چشم تو‌ را دید و رها کرد

در معبد و درمدرسه هابحث وجدل را

آیم به حضورت که به ‌‌ رویم بگشایی

یک باغ پر از بوسه و آغوش و بغل را

بانو عسلم روز و شب از عشق وصالت

طی می کنم از فاصله ها کوه و کُتَل را

2 تیر 1398
X

شوریده ترین‌زمزمه‌در تار منی تو

آواز دف و نغمه یِ گیتار منی تو

از عطر تنم مردم شهرم همه دانند

همسایه ی دیوار به دیوار منی تو

گاهی ننشیند تن یاسم به شکوفه

وقتی‌که ندانی گل بی خارمنی تو

دودم بکنی با شررِ ‌هُرم نگاهت

سوزنده تـر از آتش سیگار منی تو

تصویرتودر برکه‌ی‌چشمم زده‌چادر

هر ثانیه بر دیده ی بیدار منی تو

ازبسکه زده شانه‌به‌گیسوی‌کمندت

گفتم‌ به صبا عاشق دلدار منی تو

تا پیش که افشا بکنی راز دلم را

بـانو عسلم گلشن اسرار منی تو

24 خرداد 1398
X

وقتی کششی دارد نیــــروی غــزل هایم

با زمــزمــه می رقصـد بانوی غـزل هایم

با خنـده ی شیرینش هــر ثانیه می ریزد

بـاران تبـسـم را بــــر روی غــــزل هــایم

با دست پــر از غنچه می آید و می کارد

آلالــه ی وحشی را در جــوی غـزل هایم

در فصل گل و لالـه از عشقشقـایق ها

چـــادر زده در صحرااردوی غــزل هایم

آرامـش بـلبـل هـا در دسـت تـپش افـتـد

آن لحظه که می لـرزد زانوی غـزل هایم

در مـوسم کوچیدن از دیـــد ِ پــرستوها

بی پنجــره می باشد پستوی غـزل هایم

چون‌ساغرلبریزی پیوسته پرازشهد است

از عشق عسـل بانـو کنــدوی غــزل هایم

14 خرداد 1398
X

مرا جز درد و غم فریاد رس نیست

امیـدم ذره ای دیگـر به کس نیست

به خـود گفتم رهـا می گـردم از دل

ولی راه گریز از پیش و پس نیست

به هر جا پا گـذارم خشکسالی ست

طراوت در میان خار و خس نیست

از آن روزی کــه دلبـر ترک مــن کرد

مرا‌ گاهی غـم‌ عشق و هوس نیست

بــزن نی زن کـه رفـت آرام جـــانـم

دلـم جای غمست و ناله بس نیست

بنـال ای مـرغـک ســر در پــر و بـال

کـه جــای زنـدگانی در قفس نیست

همـــان بهتـــر کـه کامـم تلــخ باشد

عسل از این که همنفسنیست