غزلیات
عشقـم، نفسـم، زنــدگی ام، دلبـــرِ نازم
ای سیب تنت وسوسه ی غیـر مجـازم
در سینه ی شب آه وغم وشکوه بریزد
از تار و دف و نالـه ی پُرسوز و گـدازم
در غیبتت از گـوشه ی زنـدان بزند نق
با کــودک محصور درونـم چــه بسازم
در عمق ِ دلــم عشق تو پنهان بوَد امّا
سیلاب ِ سِـرشکـم شود افشاگـر ِ رازم
گلچهــره ی ِ نـازک بـدن ِ گــونه انـاری
شد بافـه ی گیسوی تــو یلــدای درازم
ازبسکه لبت خوشتر ازانگورسیاهست
افتد بـه هوس مـرغ ِ دل از تاب نیازم
با آن کـه هیولای ِ هوس را زدم افسار
گلخـنده ات آخـر بکنـد وســوسه بازم
دلشوره ام از بُعد گـذرگاهِ خمیده ست
چون جنگل چالوسی ومن پیچ هرازم
بانـو عسلم نشئه ی وابسته بـه شهـدم
پیــوسته بـرآنـــم کـــه لبـت را بنـوازم
ترسم آخر در غزلها مُشت شعرم وا شود
در میـان نامـه هـایـم نـام تـو پیـدا شود
گفته بـودم لااقـل با خنـده بی تابـم نکن
گونه را برجسته کردی تا دلم رسوا شود
فارغ ازچشمان ناز وجلوه های ویژه ات
هر که رویت را ببیند بیدل و شیدا شود
بسکه عمری ازفراقت آهِ حسرت میکشم
قطـره های اشک سـردم راهی دریا شود
همچنان از بی قـراری ارگ دل ریزد بهم
بارهـا در هــم بریزد هـر کسی تنهـا شود
هر زمان پا میگذاری بـر سر گل واژه ها
جشنهای شور و شادی درغزل برپا شود
شعرهایم را بخوان با زمزمه بانو عسل
تابه کی باید غزل ازبی تویی نجوا شود
بعدِ من خمره ای از باده ی ناب اندازید
تنِ بی جان مرا غـرقِ شراب اندازید
روز مرگم متوالی دف و تنبک بزنید
ساز بی زمزمه را در تب و تاب اندازید
بعدِ غسلم وسط میکده خاکم بکنید
زیر محدودهی خُم بستر خواب اندازید
سرِ قبرم به لب نازک کَرنا بدمید
تا مگر ولوله در چنگ و رباب اندازید
کلبه ی شیشه ای از آه دلم می شکند
هر زمانی که تلنگـر به حباب اندازید
جایِ حلوا همه را ساغری از باده دهید
سهم من سفره ای از بهـر ثواب اندازید
می چکد شعر تر از دیده ی بانو عسلم
دیده بر زمزمه یِ چشمه ی آب اندازید
روی سیـم بی غنـا وقتی تلنگـر می زنم
اندکی محزون تر از کیهانِ کلهر می زنم
در گـروهِ عـارف و بسطامی و مِشکاتیان
میسپارم دل به آهنگی که درکُر می زنم
دل به رقص آید پیاپی از طنین زیر وبم
بس که ساز کوبه ای را با تبحـر می زنم
هـر زمانی لحنِ سازم بختیاری می شود
دف به دف در اشتیاق دختر لـر می زنم
میکشم چوب نوا را روی سیم"لا"و"سُل
میرسم وقتی به "ر"می"را میانبر میزنم
بارها تنبور ذهن از زیر و بم پر می شود
تا کــه آهنـگ حــزینی در تصور می زنم
من که مجـراهـای اشکم را ندارم اختیار
از تبــار ابـر و بارانم کــه شُرشُر می زنم
دردها دارم عسل بانوکه دائم نت به نت
در هـوایت نای نی را پُرتر از پُر می زنم
آرامـش آنی مــنِ بی تـاب گــرفتم
تا یــاد تـــو را در بغلـــم قـاب گرفتم
پلکت که بهم آمده بوداز تب احساس
از گوشه ی چشمت غزلی ناب گرفتم
تاهاله ای ازروی تودر برکه فروریخت
گلبوسه ای از چهره ی مهتـاب گرفتم
دادند صدف های سفید از تــو نشانی
وقتی کــه خبـــر از دُرّ نایاب گــرفتم
با موج پر از جزر و مد سیل سرشکم
پارو زدن از " قایق ِ سهراب " گرفتم
گل های نگاهت به تبسم که نشستند
از بـاغ لبـت غنچــه یِ شاداب گرفتم
می داد بـه هـر رهگذری عطـر تنت را
هـــر بـــرگ گلی کــز نفس آب گرفتم
بانوعسلم فلسفه یِ این همه احساس
رویای محالیست که درخواب گرفتم
وقتی خم ابروی تو در دستِ مداد است
بازارِ پُر از رونقِ نقاش کساد است
از روزنه یِ پنجره ها بویِ خوش آید
زیرا خم گیسوی تو در معرضِ باد است
ای میوه یِ ممنوعه تر از سیبِ بهشتی
برجستگیِ گونهات از خنده ی شاد است
پروانه ندارد ذره ای طاقتِ آتش
در گِرد تو پرپر زدن از شوقِ زیاد است
بوسیدمت از وسوسه در باغ خیالات
از عرصهی ذهنم نرود آنچه به یاد است
درمسلک آلوده تنان هیچ عجب نیست
یک عمر اگر شیخ ریا غرقِ فساد است
شعرم اگر از بارِ معانی شده خالی
از دانش محدود من و کوره سواد است
پر کن عسلم کوزه ی خالی شده ام را
چل چشمهی شیرین لبت آبِ مراد است
نه امیدی که بیایی به وصالت برسم
نه مجالی بدهی تا به خیالت برسم
باید از عشق تو با چشم دلم زل بزنم
وسعتِ آینه را تا به جمالت برسم
مِثلِ ماهی بدهم دل به تب و تاب شنا
تا به سرچشمه یِ شیرینِ زلالت برسم
به هوای قد و بالای تو در باغ ارم
بزنم ریشه که شاید به نهالت برسم
می کنی شرم و حیا تا نزنم روی لبت
دوسه تابوسهکه برگونهی چالت برسم
ریزش اشک تراویده به رویِ کلمات
نگذارد به غزل های زلالت برسم
رو به رویِ قله یِ بتکده بانو عسلم
غزلی نذر کنم تا به وصالت برسم
هرکس که مکید از لب تو شهدِ عسل را
دیگر نچشد جرعه ای از شعر و غزل را
پا را بنه بر چشم ترِ کوچه یِ باران
خوشبو بکن از عطر تنت اهل محل را
در باغ ارم با نفست مشک فشان کن
شیرازِ پر از جاذبه یِ شیخ اجل را
از شعـشه ی روی تو گاهی نتوان دید
بر روی زمین چهره ی زیبای زحل را
سقراط زمانچشم تو را دید و رها کرد
در معبد و درمدرسه هابحث وجدل را
آیم به حضورت که به رویم بگشایی
یک باغ پر از بوسه و آغوش و بغل را
بانو عسلم روز و شب از عشق وصالت
طی می کنم از فاصله ها کوه و کُتَل را
شوریده ترینزمزمهدر تار منی تو
آواز دف و نغمه یِ گیتار منی تو
از عطر تنم مردم شهرم همه دانند
همسایه ی دیوار به دیوار منی تو
گاهی ننشیند تن یاسم به شکوفه
وقتیکه ندانی گل بی خارمنی تو
دودم بکنی با شررِ هُرم نگاهت
سوزنده تـر از آتش سیگار منی تو
تصویرتودر برکهیچشمم زدهچادر
هر ثانیه بر دیده ی بیدار منی تو
ازبسکه زده شانهبهگیسویکمندت
گفتم به صبا عاشق دلدار منی تو
تا پیش که افشا بکنی راز دلم را
بـانو عسلم گلشن اسرار منی تو