غزلیات
14 مهر 1397
X

دختــر زیبــای حافــظ شعــرِ پاک آورده ام

یک سبد از خوشه های سرخِ تاک آورده ام

سـروِ نازِ شهــرِ گل یک هفته مهمـان تـو ام

گرچه باخود بقچه ای از نانِ کاک آورده ام

رفتم از دروازه سعدی تا بهبازار وکیــل

کاسه های خـوش تراش و تابناک آورده ام

در میـان کـــوله بـارم کـــوزه ی آبی خـنک

از دیـار تشنــه هـــای دل هـــلاک آورده ام

شعــله‌ور بایـد بـمانــد سینـه یِ آتشکــده

در مسیرم هیــزم از کـــوهِ دراک آورده ام

از همانروزی کـه با سختی به شیراز آمدم

رو بـه سوی عـاشقانِ سینه چاک آورده ام

آمــدم تـا دامنـت را پــر کنـم از سیـم و زر

سکــه هـای زرد و زنجـیر و پلاک آورده ام

کوچه ی دیرِمغان را زیر و رو کردم که دوش

خمـره های پر شراب از زیـر خاک آورده ام

عشق مـن بانو عسل ای دختــرِ شـاخِ نبات

در میان هـدیه ها یک جعـبه لاک آورده ام

گفته بودم در شب آدینه عقــدت می کنم

عاقــــــد و آیینــه هــا را از اراک آورده ام

9 مهر 1397
X

ارمغان آورده غم را روضه یِ کلّاش ها

خنده ها ماسیده عمری بر لبِ بَشّاش ها

پر بگردد از تملق روز و شب در کاخ ظلم

کاسه های کاسه لیسان همچنان ازآش ها

در نبودِ روشنایی بر سرم پر می زنند

جایِ پرواز پرستو‌ فوجی از خفاش ها

بذر غیرت را بپاش از هـر طریقی تا مگر

جای گندم را نگیرد بوته ی خشخاش ها

ایده ی ولگردها را هرزگی پر کرده است

راه تنگ کوچه ها را پرسه یِ اوباش ها

راهیان کوی افسوسیم و‌ باهمچیده ایم

از درخت‌ نا امیدی میوه یِ ایکاش ها

زاغ ِ پیر قصه میداند که با دستور جغد

لانه ی هر بلبلی ویران شد از کنکاش ها

حامیانِ بسط قانونیم ولی بانو عسل

می رسد بـوی فساد از محضر عیاش ها

5 مهر 1397
X

فرصت از دستِ اجل بر سرِ دارم بدهید

حکم اعدام مرا ویژه به يارم بدهید

روی دیوار خبر‌ عکس رخم را ‌ بزنید

شرحِ پرپر شدنم‌ را به دیارم بدهید

صفحاتِ غزلم ‌ تر‌‌ شده از اشکِ قلم

نامه یِ عاشقی ام را به نگارم بدهید

طالعِ بخت من افتاده به دستانِ شبح

شرری از نخِ شمعی شب تارم بدهید

بی تحمل شده ام از ستمِ جور و جفا

جامی از حوصله‌یِ صبر و قرارم بدهید

گاهی از سوز‌ دلم بر تنِ تنبک زده ام

لااقل نغمه‌ ای از سیمِ سه تارم بدهید

بر سرِ ‌ خاکم اگر‌ پا بگذارد عسلم

خبرش را به صفِ ایل و تبارم بدهید

26 شهریور 1397
X

گـرچه چشمــان قشنگـت سـرِ دعـوا دارد

بــرق رخسار تـــو یک عمـــر تمــاشا دارد

لب سرخت کـه چنین از همگان دل بِبَـرد

شهد شیرین تــری از دانــه ی خـرما دارد

بی گمان مـوسم گل عـازم صحــرا نشود

آن کـه در خلـوت خـــود دلــبر زیبـا دارد

بِگشـا پیــــرهنت را کــــه بهــــارانِ تنـت

میـوه ی وسـوســه در بـاغِ شکـوفـا دارد

گوشه ی چشم پراز راز تو ای مایه ی ناز

کوچه باغی ست که صدپنجره رویا دارد

با همـه تاب و تب و مشکل افسردگی ام

اگــر از عشـق تـو بــر سر بــزنم جـا دارد

بـر لب ِ چشمه ی شیرین بنـه بانو عسلم

بــر لبـم قنـــد لبـت را کـــــه مـــربـا دارد

22 شهریور 1397
X

هـــرچــند کــه شاعــر شـدنم گنــج زری بود

هــــر روز دلــــم زیــر غـــم تـازه تــری بــود

افســوس کـــه از بیـــدل افســرده گــذشتـه

آن شــور جــــوانی کــه سـراسـر شـرری بـود

صحبت نه فقط بر سر یک عشق محال است

هـر جا کـه پی اش سر زده ام بسته دری بود

کفش مــن و دیواره ی صد کوچه گواه است

عمـــری پیِ دل بـــودم و او بــا دگـــری بــود

آن مـــه رخ دردانــه کـــه دل بـستـه ی اویـم

روزی ﺑﻪ ﻣــﻦ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﺶ ﻧﻈﺮﯼ ﺑﻮﺩ

بـــر سنگ مـــــــزارم بنــویس بلـبـل خستــه

بالی بــه قفس می زد اگــــر بال و پــری بود

هـر قطعه ی شعــری کــه دراین باره سـرودم

دلشــادی ام از قـــاصـــدک نامــه بــری بــود

بـــــــر سنگ مـــــزارم متـــــوالی بنـــویسید

از عشــق عسـل خـالـــق اشعـــار تـــری بـود

7 مرداد 1397
X

مُهـر و سجاده و تسبیح و دعــا یادم رفت

دائمــاً زیــر سوالـــم کــه چــرا یـادم رفت

بسکه بـر روی رُخت زل زدم از راه هـوس

"در خــرابات مغــان نـور خـدا" یادم رفت

نکند زمـــزمه در کنـج قفس مـــرغ سحـر

نغمـــه ی نی لبــکِ عقــده گشا یـادم رفت

گرچه از عشق تو گفتم پس پرچین خیال

کــوچه ی منشعب از کوی شما یـادم رفت

بی قـــرارم نکنــد زلف سمـــن سای نسیم

نفس و بـوی خـوش بـاد صبـا یـادم رفـت

هـر زمـانی که شدم مضطرب از باد خزان

باغ گل هــای پر از حـال و هـوا یادم رفت

ای عسل مـــرغ دلــــم یـادِ خیــابان نکنـد

رنگ دنیـــای در و پنجـــــره ها یادم رفت

4 مرداد 1397
X

مِثلِ مهتابی که‌چیزی ازقشنگی کم نداشت

در شباهتها ‌ همانندی در این عالم نداشت

جرعه‌ جرعه آبِ پاکِ زمزمش گفتم ولی

آنهمه پاکیزگی را چشمه یِ زمزم نـداشت

از سرودن ها پشیمانم کـه بعد از سال ها

تازه فهمیدم غزل ها بویی از مریم نداشت

ژالـه بـر روی تـن ِ آلالـه هـا می شد بخـار

طاقـت تابیدنش را قطـره ی شبنم نداشت

روبرویم در بهـاران بهتـر از گل می شکفت

دلبــر ِ بـالا بلنــد ِ پـر شکوفــه غــم نداشت

بوسه می زد با تـرنم گـونه هایش را نسیم

نم نم گلخـنده اش را بـارش نم نم نداشت

ایلِ قشقایی به قدرِ قامتش خون داده بود

در پسِ زلف کمندش کشته های‌ِکم نداشت

خشت ِدل ازدیدن ِبانوعسل ازهم گسیخت

گرچه میدانم خبـر از حـالِ ارگ بم نداشت

3 مرداد 1397
X

تارم بـه طنین آمـد از آهنگ ِ صـدایت

ایدوست کجایی که دلم کرده هوایت

در دل نکن اندیشه یِ پیمان شکنی را

می میرم اگر کـم بشود مهر و وفایت

جاری شوداز آمدنت چشمه ی چشمم

تا آن که زند اشک ترم بوسه به پایت

ﭼﻨﮕـﻢ ﺷــﻮﺩ ﺁﺷﻔﺘـﻪ ﺳـﻪ ﺗﺎﺭﻡ ﺑﻨـﻮﺍﺯﺩ

ﻭﻗﺘﯽ که بخـوانم ﻏــﺰﻟﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺑـﺮﺍﯾﺖ

چون قاصدکی میشوم آزاد و سبکبال

روزی کـه بیاویـزم از آن زلـف رهایت

هستم متحیر ﮐــﻪ ﭼـﺮﺍ ﻗــﺪﺭ ﻧﺪﺍﻧﯽ

بااینهمه ﺣﺴﻨﯽ ﮐﻪ تو را ﺩﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﯾﺖ

از روز ازل سوژه ی شعر و غـزلم شد

بانـو عسلم چشم تــو و نـاز و ادایـت

1 مرداد 1397
X

آمدی گلپونه ها درباغ شعرم جان گرفت

انتظار ِ دوره ی ِ دلواپسی پایان گرفت

در نبودت کس نپرسید از من ِ آسیمه سر

تا تو بگرفتی سراغم راسرم سامان گرفت

سال ها در کنج زندان از پریشان گویی ام

خلوت ِهوش وحواسم راتب هذیان گرفت

از کنار ِ خوشه های ِ زرد ِ گندم رد شدی

بقچه های ِرنگی ِبی توشه بوی نان گرفت

کولیِ پُر ادعا با قهوه ی‌ ِ یخ کرده اش

طالع ِ ماسیده ام را از تـه ِ فنجـان گرفت

گفتم از امواج زلفت با خیابان‌های خیس

پلک چشم کوچه ها را نم نم باران گرفت

رود ها جاری شد از هر مژه ام بانو عسل

در نبودت سیل اشکم بارها طغیان گرفت