غزلیات
11 آبان 1396
X

وقتی که دلم مرتعش از نازِ پری هاست

در نی لبکم نغمه ای از ساز پری هاست

خارج بوَد از حیطه ی اندیشه و ادراک

انسان و مَلک بی خبر از رازِ پری هاست

گلواژه به پا خیزد و‌ بر صفحه برقصد

وقتی قلمم قافیه پرداز پری هاست

در گوشه ای از پنجره یِ رو به سیاهی

روشن شدنِ سایه از اعجاز پری هاست

بر ‌ مردمکِ چشم پری ها نزنی زل

پنهان شدن ازخصلت ممتاز پری هاست

پیوسته اگر خیره شوی فاصله ها را

پایان افق نقطه یِ پرواز پری هـاست

بانو عسل از جن و پری واهمه دارم

سرتاسر جنگل پُر از آواز پری هاست

1 آبان 1396
X

گـــــــــرچه از روز ازل خاک ﮔﯿﺎﻩ ﺗـــــﻮ ﺷﺪﻡ

خرم و سبــــــز ﺑـــــﻪ ﺍﮐﺴﯿﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﺗـــــﻮ ﺷﺪﻡ

ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺟﻠـــﻮﻩ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ

ﺧﯿــــﺮﻩ ﺑــــﺮ ﭘﯿﺮﻫــــﻦ ﻭ ﺳﯿﺐ ﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﮐـﻪ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺍﻓـــﻖ

ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺸﻢ ﻭ ﻟﺐ ﻭ ﭼﻬــــﺮﻩ ﯼ ﻣﺎﻩ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ

ﻣــــﺎﻧﻊ ﺳﯿﺮ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺻﻒ ﻣــــﮋﮔﺎﻥ ﺗـــﻮ ﺑﻮﺩ

ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐــــــﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺳﭙﺎﻩ ﺗــــــﻮ ﺷﺪﻡ

چو ﮔﺸﻮﺩﯼ نفسی ﮔــــﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﻨﺠــﺮﻩ ﺭﺍ

ﺧــــﻨﮏ ﺍﺯ تازه ﻧﺴﯿﻤﯽ ﺑﻪ ﭘﮕــﺎﻩ ﺗـــــﻮ ﺷﺪﻡ

ﺳﺎﻟﻬـــﺎ چشم ﻭ دلـــــم ﺭﺍ ﻧﺴﭙﺮﺩﻡ ﺑــﻪ ﮐﺴﯽ

ﻭﻟﯽ ﺁﺷﻔﺘــــﻪ ﯼ ﺁﻥ ﭼﺸـــﻢ ﺳﯿﺎﻩ ﺗـــﻮ ﺷﺪﻡ

ﺑﻪ ﺗــﻮ دادم منِ عاشق ﺩﻝ ﺑﺤــــﺮﺍﻥ ﺯﺩﻩ ﺭﺍ

مثل ﮔـــﺮﺩﯼ ﺑـــﻪ ﻫـــــﻮﺍ راهیِ ﺭﺍﻩ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ

ﺍﯼ ﻋﺴﻞ ﺷﻮﺭ ﺟـــــﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺑﻄﺎﻟﺖ ﺑﮕـﺬﺷﺖ

ﭘﯿـﺮی ام ﺩﺍﺩ ﮔـــــﻮﺍﻫﯽ ﮐــــــﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ

5 مهر 1396
X

از لبِ ناز ﺗﻮ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ

ﺁﻩِ ﺳـﺮﺩ از ﺩﻝِ بیچاره ی ﻣﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ

هر زمان دکمه ای از ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ وا بشود

موجی از رایحه ﺑﺮ باغِ ﭼﻤﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ

جانم‌ ارزانی آن شاعر ارزنده که گفت

شربت نابِ ﺗﻤﺸﮏ ﺍﺯ لبِ ﺯﻥ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ

به سر زلف تووقتیبزند بوسه نسیم

عطرخوشبوتری از شانه ﺯﺩﻥ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ

گفتم‌ ای باد بهار از تب و تاب نفست

برگِ گل از بدن غنچه دهن می ریزد

ﺩﺭﯼ ﺍﺯ سبکﺟﺪﯾﺪی نگشودی‌که هنوز

از درختِ ﻏﺰﻟﻢ شعرِ ﮐﻬﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ

مهربانو عسلم رایحه یِ ﺩﺍﻣﻦ ﺗﻮﺳﺖ

ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺩﺍﻣﻨﻪ ﯼِ ﺩﺷﺖ و ﺩﻣﻦ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ

21 شهریور 1396
X

مِثل‌خوابی‌که‌ پر از واژه‌ی‌لالایی بود

خوشدلی‌هاله‌ای‌‌‌‌‌از حالت رویایی بود

آنچه‌گسترده‌بجامانده‌پس‌ازرفتن‌ایل

عطری از پیرهن ِسوگلِ قشقایی بود

در نهانخانه به یاد ِ لب او نوشیدم

ساغری‌ را‌ که‌پراز تلخی‌وگيرایی بود

میشدم درعقب پنجره از اوج سکوت

روزها خیره به باغی که تماشایی بود

گفتم از سینی ِ گلخنده تعارف بکند

استکانی‌که‌پر از بوی‌خوش‌چایی‌بود

هم چنان از نظرِ آینه ی قصر بلور

رخ معشوقه ی من مظهر زیبایی بود

بر تنِپاره ی غمنامهنوشتم عسلم

نحوه یِ زندگی‌ام‌بسته به‌میآیی بود

19 شهریور 1396
X

به‌ عشق‌ یار زیبایی‌که قدرش را ندانستم

شدم محو دلارایی که قدرش را ندانستم

پری رو دلبـری دیدم‌ کـه هنگام سخن دارد

بیان نغز و شیوایی که قـدرش را ندانستم

جوانی‌کردم وچندی‌گذشت از عمر شیرینم

تلف درروز و شبهایی‌که قدرش‌را ندانستم

به قدری مستحق بودم‌که درباغ بهشتم‌برد

نگاهِ سبزِ رعنـایی‌ کــه قــدرش را ندانستم

گرفت از گوشه‌یِ چشمان عنانِ اختیارم را

خوش‌اندامِ فریبایی که قدرش را ندانستم

به‌دور ازهرچه‌ناپاکی‌زلال‌اندیش‌وجاری‌بود

همـان آب گـوارایی کـه قدرش را ندانستم

میان خواب و بیداری عسل بانو به ناز آمد

ببستم دل به‌رویایی‌که قدرش را ندانستم

18 شهریور 1396
X

کنار ِ جــوی ِ پــر آبی کــه فکـرش را نمی کردم

گرفت آخر مرا خــوابی که فکرش را نمی کردم

سوار موج پر جنبش چو نـــور از دور می آمـد

بـه سویم دُرّ نایـــابی که فکـــرش را نمی کردم

بـه دستم داد و نوشیدم در آن حالات سُکر آور

شراب خـــالص ِ نابی کــه فکـرش را نمی کردم

اگر چه شادمان بودم از آن خواب خیال انگیز

پریـــدم از دق البابی که فکـرش را نمی کـردم

پس از بیـــداریم دیدم تمـام هستی خــود را

به روی دوش ِ سیلابی که فکرش را نمی کردم

منِ وحشی صفت را گو که خو کردم به آسانی

به فـرهنگ و به آدابی که فکرش را نمی کردم

پس از چندی شکیبائی چه بی تابانه پر کرده

وجودم را تب وتابی که فکرش را نمی کردم

به زیر پلک چشمانم ولی هـر لحظه می دیدم

عسل را مثل مهتابی کـه فکـرش را نمی کردم

31 مرداد 1396
X

گرچه می دانم کــه گاهی بی قرارم نیستی

بی قـــــرارت می شوم وقتی کنارم نیستی

با همین حــالی که دارم با خیالت دلخوشم

در کـــــــنارم هستی و در اختیـارم نیستی

در کجـــایِ زندگی پیــدا کنم جــای تــو را

همچنان در کـــوچه هـــای انتظارم نیستی

مانده ای از بخت واقبالم مگر در پشت ابر

لااقـــل یک لحظه در شبهای تـارم نیستی

با نگاهی باورم شد کـــــــز نـژاد بــــــرتـری

گـرچه می دانم کـــه ذاتاً هم تبـارم نیستی

ارغنونم را سرِ شبهــــا به عشقت می زنـم

مرتعش از نغمــه های چنگ و تارم نیستی

ای خــدای دلربایان با تــو می گویم سخن

بی گمان گاهی به فکـــر روزگـــارم نیستی

بهتر آن باشد بپوسم ای عسل در زیر خاک

مثل گلهــــای شقــایق بــر مـــزارم نیستی

22 مرداد 1396
X

شدی راضی که ﺭﻧﮕــﻢ ﺯﺭﺩ ﺑﺎشد

تنـــــم از بار غــــم پُـر درد باشد

ندارم واهمـــــه از فصـــل پائیز

ﻫــــﻮﺍﯼ ﺑﯽ تـو بودن ﺳﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ

مـن و تــو از اوائل زوج بـودیم

چرا خواهی که یارت فـﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ

غروب جمعه در حجم خیالــــم

حضورت بی بروبــرگــــرد باشد

بیا یک بار دیگـــــر با وفـــا باش

نباید همسفـــــــر نامـــــرد باشد

ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐـــﻪ در خلوت ﺑﻤﯿﺮﺩ

ﻫﺮﺍﻧﮑﺲ ﻧﺰﺩ ﻋﺸﻘﺶ ﻃﺮﺩ ﺑﺎشد

ﺧـــﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻋﺴﻞ بانوی شعــرم

وجـــود نازکش بــی درﺩ ﺑﺎﺷﺪ

5 مرداد 1396
X

در نبودت لمس‌ کردم روزهای سرد را

ناله ها بیرون نکرد از استخوانم درد را

کوچه‌ هایِ بی‌تویی در یادخوددارد هنوز

اوجِ فریادِ سکوت و آهِ این شبگرد را

آنکه دائم زیر پایت میکندخِش‌خِش منم

تا که بسپاری به خاطر برگ های زرد را

مِثل کوهی بی خبر با زیرکی خم میکند

درد و غم هایِ زمانه شانه هایِ مرد را

از همان روزی که رفتی رفته ام از یادها

کس نپرسد حال و روز ناشکیب طرد را

آن که در اندیشه دارد چشمِ پاکِ برزخی

با نگاهی می شناسد خصلت هر فرد را

در نبودت گریه ها کردم ولی بانو عسل

ذره ای معنا‌ نکردی واژه یِ برگرد را