غزلیات
6 خرداد 1396
X

یادِ ایّامی کـــه بوسه بـــر رخِ گل می زدم

فارغ از غمها قــــدم در باغ سنبل می زدم

روبـــــــروی دلبـــــرم در انتهـــای باغ سبز

می نشستم روزها حرف از تعامل می زدم

در نبودش باز می کردم کتابِ خـــواجه را

می شدم آسوده دل وقتی تفــأل می زدم

ساکت و تنها کنار پنجــــــره در هــر نفس

عصر دلتنگی غروبِ جمعه را زل می زدم

هر زمانی می گذشت از کـوچه باغِ دلگشا

بـر لباس از عشق او عطر گلایول می زدم

می گرفتم درخیابانها سه تارم رابه دست

نیمه شب گیـــــراتر از آوای بلبل می زدم

زیر یاس پــر شکوفه در کنار جــــوی آب

شانه بر زلف عسل در هــر تغزل می زدم

10 اردیبهشت 1396
X

شهـره ی شهـر ِ غــزل مشتاق پیوند توام

حلقه کمتر کن کمندت را که در بند ِ توام

نـم نـم‌ ِ نـاب تبسم بس کـه ریــزد از لبت

بی خبر از دور گردون محــو لبخـند توام

هرزمان بادِصبا دستی به زلفت می کشد

در مسیر عطری از بویِ خوش آیند ِ توام

یک نفس ای نازنین از خـود ندارم اختیار

تا مـن ِ شوریـده دل در تـاب تــرفند توام

ازهمانروزی که در باغ وفا خـوردی قَسم

مفتخـر بـر پایه های عهـد و سوگند توام

گرچه دستی دارم ازالطاف حافظ درغزل

در هوای شعـر ِ شیـرین از لب‌ ِ قــند توام

سال هـا بگذشته امّـا همچنان بانـو عسل

بیــن صبــر و نـا امیــــدی آرزومــند توام

3 اردیبهشت 1396
X

اندام و لب وچشم و رخِ یارقشنگ است

بردار دل از غیر کــه دلــدار قشنگ است

بهبـــود بیــابد تـــن فــرسوده ی عــاشق

وقتی کــه طبیب دل بیمار قشنگ است

گاهی که چنین غوطــه ورم در دل رؤیا

در اوجخیالم در و دیوار قشنگ است

آن لحظـه کــه در باره ی عشقـم بنویسم

در دفتر شعرم خط خودکار قشنگ است

ای کاش قبـولـــــم بکند در پس پـرچین

زیرا نفسی وعـده ی دیدار قشنگ است

آن دم که صبا می وزد از مشرق شیراز

در باغ اِرم رقـــص سپیدار قشنگ است

آن شعـر پـر از نغمه کـه من در پی اویم

از جنس غزل باشد و بسیارقشنگ است

بانــو عسلم‌ پـا‌ کــه گــذارد بــه خیـابان

روشن شدن کوچه و بازار قشنگ است

27 فروردین 1396
X

گرچه در کوچه بریزی گلِ گیسویت را

نـم نـمِ بادِ صبا شانـه زند مــویت را

دیده بر هم نگذارد به هوایت مژه ای

هـر کـه بیند رخ ماه و خـم ابرویت را

شده‌ام پیچک سبزی‌پسِ پرچین‌ خیال

مانده ام تا کـه بپیچم قدِ دلجـویت را

آنقَدر روح نوازی که به خود بگرفته

قطره ی روشن‌ باران‌تن‌خوش‌بویت را

آخر ازعشق تو ای‌نصفِ‌جهان میگذرم

عصرِ یک روز بهـاری پلِ‌خواجویت را

کرده ای‌چادرسبزی به‌سر ازشرم وحیا

کـه نبینم زر و زنجــیر و النگـویـت را

نا‌ امیـدانــه‌ بــه دنبـالِ تـو بانو عسلم

نفسم رفـت و ندیـدم نفسی رویت را

28 اسفند 1395
X

وقتی که زدی بیرون از هاله یِ زیبائی

از عشق تو افتادم در معرضِ شیدائی

بی‌چادر و بی پروا از کوچه گذر کردی

بی تاب ترم کردی با چهره ی رؤیائی

در وسعت فروردین گُلگونه شکوفاشو

تا باغ بهاران را با غنچه بیارائی

ای دخترِ گل چهره قدرِ ذره ای از تو

دل را نتوان کندن‌ از بس که فریبائی

ازدیدِ خردمندان اندازه‌ی صدقرن‌است

عمری که تلف کردم در صبر و شکیبائی

در دایره‌ ی هستی‌هرچند که محصورم‌

از عشق توام زنده در حیطه ی پویائی

با آنکه عسل بانو از چشم ترم دوری

دنبال تو می گردم در‌‌ وادی تنهائی

12 اسفند 1395
X

با سرود ِ ناز باران تار باید می زدم

زیر چتر همدلی گیتار باید می زدم

ازهمان روزی‌که‌دل‌دادم‌به‌شعر زندگی

ارغنونم را به‌ عشق یار باید می زدم

در غروبِ غم زده در زیر پلک‌ پنجره

دائماً پُک بر لبِ سیگار باید می زدم

گرچه‌ امّیدِ رهایی‌ از‌ وجودم پرکشید

در گرفتاری‌ خدا را جار باید می زدم

مات‌ و‌‌ زانودربغل‌‌درگوشه‌ی دنج‌ اتاق

زُل‌ به‌ پیوند در و دیوار باید‌ می‌ زدم

سال ها درد درونم را نهان کردم ولی

دیشب ازحال‌‌ خرابم زار‌ باید می زدم

روی لبهای عسل بانو به دور از دلهره

بوسه ها در موسم‌ دیدارباید می زدم

6 اسفند 1395
X

سـاز بی آوازم و سنتــور میخـواهـد دلـم

نغمه ای درگوشه ی ماهور میخواهد دلم

بیخبر مهمان فردوسی شدم در شهرتوس

همــرهی تـا مــرز نیشابـور میخواهد دلم

ای صبـا در راه بـرگشتت بـه مـژگانم بگو

باهمایون قطعه ای درشور میخواهد دلم

هر زمانی نغمه با مرغ سحر سر می دهم

همنــوایی از دف و تنبـور میـخواهـد دلم

دادم ازدست غم آلودِخزان تن را به کوچ

پـــر زدن تا قلّـه های دور می خواهد دلم

ساقیا پُرکن که دیگر طاقتم ازحد گذشت

ساغـری از بـاده ی انگـور می خواهد دلم

گوشه ی چشم‌ عسل بانو که میآید به یاد

زُل زدن بر نـرگس مخمـور میخـواهد دلم

27 بهمن 1395
X

آن که لیلاگونه تا مرز جنونم می کشَد

خط بطلان بر سرِ بختِ نگونم می کشد

قایق غیرت وجودم را به ساحل می بَرد

موجِ غم تا آب های نیلگونم می کشد

گرچه دور از منزلِ شیرینِ کرمانشاهی ام

آهِ سردِ صخره ها تا بیستونم می کشد

سال ها بگذشته امّا هم چنان استادعشق

از درونِ خانه تا دارالـفنونم می کشد

فارغ ‌ از بار معانی هر کسی از ظن خود

واژه های تازه ای را از متونم می کـشد

راز گل های شقایق را نمی دانم ولی

دل به سوی لاله های واژگونم می کشد

شعله ورگردیدم ازعشق عسل بانو که باز

آتـش دلدادگی سر از درونم می کشد

21 بهمن 1395
X

گلچهره ی دور از وطنم خانه ات آباد

بی روی تو هرگز نسرودم غزلی شاد

غیر از تو کسی پر ندهد خاطره ها را

در هاله ای از بی‌خبری رفته ام از یاد

سرمای شدید آمده ‌ در‌ میهنم امّا

دلگرمی من بسته به گرمای تنت باد

نم نم چکد از هر مژه ام وسعت یادت

وقتی که دلم پر شود از ناله و فریاد

چشمان ترم منتظر در زدن توست

بازآ که دل پُر تپش از شور وشر افتاد

از عشق توام ‌ زنده به امید رهایی

هرچندکه از دست قفس‌کس نشدآزاد

بانو ‌ عسلم شانه بزن بر خمِ زلفت

کز‌ شانه زدن بوی معطر شود ایجاد