غزلیات
26 خرداد 1395
X

سوگل ِ دامن حریر ِ قد بلند ِ خنده رو

سروِ طناز منی در باغ ِ سبزِ آرزو

روز و شب محو رخ و لبهای میگون توام

سایه ات از بس بیفتد بر شرابِ در سبو

همچنان درگفتمان ها گونه‌یِ برجسته ات

می دهد گل های تازه در شروع گفتگو

آرزو دارم که در ‌ قصرت پذیرایم شوی

تا بگویم راز ِ دل را در کنارت مو به مو

تابه کی بایدبچرخم دورخود از بی تویی

تابه کی باید کنم از درد دوری های و هو

هر زمان در اوجِ تنهایی نگاهت کرده ام

قاب عکست را کند بارانِ اشکم شستشو

گفته بودم در نهایت می زند با همگره

سرنوشت ِ ما دو تا را روزگار ِ پیش رو

شوق دیدار تو را دارم که در پسکوچه ها

رد ِ پایت‌ را کنم از بی قراری جستجو

گرچه می دانم نمی آیی ولی بانو عسل

وعده‌‌ یِ ما صبح فردا باغ انجیر و هلو

13 خرداد 1395
X

ﯾﺎ که از کهنه شرابت ﻗﺪﺣﯽ ﻧﻮﺷﻢ ﮐﻦ

یا که آتش به وجودم زن و خاموشم کن

یا که لب را بنه بر رویِ لب پر عطشم

یا کـه هوشم ببر از باده و بی هوشم کن

ﯾﺎ بکـن صورتِ خاکستـرم از آتش وصل

یا کــه ای حــورِ فـریبنده فــراموشم کن

یا بدم بر دهن سازِ دل آزارِ سکوت

یاکه چون آب روان زمزمه در گوشم کن

یا شکایت نکن از داغ شقایق به کسی

یا کمک در طلبِ خونِ سیاووشم کن

یا که آرامش آنی به وجودم برسان

یا که آشفته تر از دوش و پریدوشم کن

یا کــه بانـو عسلم تــرک مــن خسته نکن

یا که با آه و غم و غصه همآغوشم کن

11 خرداد 1395
X

مانند تبر عشق تو افتاده به جانم

باید که‌ سراسیمه ببندم چمدانم

سویت بکشم پر چو پرستوی مهاجر

دیگر نتوان ساکت و پر بسته بمانم

آواره و ماتم زده و بی کس و تنها

با خاطری افسرده‌ در اردوی‌ خزانم

بیچاره دلم با تپشش زمزمه دارد

دیوانه و عاشق شده شاید به گمانم

یک بار تو را دیدم وشیدای توگشتم

یک عمر برآشفته دل و در هیجانم

زیبنده نباشدکه تو باگوشه‌ی‌چشمت

بازی بکنی این همه با روح و‌ روانم

آتش به‌وجودم بزن‌ای‌شعله‌ی‌سرکش

تا آن که نماند اثر از نام و نشانم

بانو عسلم از شر و شور تب عشقت

دل پیش تو می باشد و اما نگرانم

22 اردیبهشت 1395
X

هرچه از روزِ شکوفا شدنت میگذرد

عمر من در هوس ِ باغ تنت میگذرد

تو همان‌‌ دلبر دُردانه‌ی نازی‌ که‌ نسیم

رویِ گیسوی شکن در شکنت‌ میگذرد

روزهایی که صبا بگذرد ازکوچه‌ی‌ ما

اول از پنجره یِ پیرهنت میگذرد

عطر مانایِ دل انگیز تو را حس بکند

آن هوایی که به دورِ بدنت میگذرد

هرچه گویم که دلا عاشق دیدار توام

تلی از واژه‌ی "نه" در سخنت میگذرد

یک نفس تابه سرِدهکده برگرد و ببین

که چه‌بر روز وشب هموطنت میگذرد

سال ها لشکر ویرانگرِ چنگیزِ مغول

رویِ گنجینه یِ ملک کهنت میگذرد

هر زمانی عسلم حلقه ی در را بزنی

در دلم زلزله از در زدنت میگذرد

12 اردیبهشت 1395
X

گرچه حالم را نمی فهمی نگاهم را بفهم

قطره های اشک‌ِ سرد بی گناهم را بفهم

لرزشِ پیوسته ای دارد صدای هق هقم

های هایِ گریه در هنگام آهـم را بفهم

روزگار سرد و تاریکی دچارم شد رفیق

بختک ِ افتاده بر بخت ِ سیاهم را بفهم

میهنم راشیخِ آدم کُش به غارت داده است

در خفا دلشوره های پادشاهم را بفهم

با زبان اشکِ نم نم با تو میگویم سخن

معنیِ نا گفته هایِ در نگاهم را بفهم

می تراود بغض های شعرم از چشم قلم‌

در تغزل شکوه های گاه گاهم را بفهم

قصد همراهی ندارد کفشم از دلخستگی

قصه هایِ نا رفیقِ نیمه راهم را بفهم

در دیار آشنایی ها منم تنها ترین

لااقل‌ بانو عسل حالِ تباهم را بفهم

6 اردیبهشت 1395
X

لبـت از جنس شهد ِ پـرتقـال است

شراب بوسه ات‌ نم‌نم حلال است

بــه زنــدانــــم کِشــد وقتی ببینـم

ترنج گـونه هایت را که چال است

تــو وقتی بــا رقیـبــم جـور باشی

دلم در ورطه ی‌جنگ وجدال است

تــو ای لیــلاتـــرین لیـــلای شعــرم

نمیدانی‌که‌مجنون راچه حال است

زدم دوش از کتاب خـواجــه فالی

جواب آمد کـه آمـالت محال است

گــــــذارد پا بـــه صحرای هـلاکت

هـرآنکس در پی صید غـزال است

عسل بانـو بیـا هــــم خـانه باشیم

بنای همــدلی عشق و وصال است

2 اردیبهشت 1395
X

اگــر از خــانه روی شعر و غـزل را چکنم

طعنــه و سـرزنش ِ اهــلِ محــل را چکنم

گیـرم اصلاً نکنم یاد تو در کـوچه ی ذهن

آن همــه خاطـــــره ی روزِ ازل را چکــنم

ترسم ازخنده ی غم فتنه به پاخیزد ومن

بعداز آن فاجعه ی جنگ و جدل را چکنم

گِــرهی را نگشــودی کـه گشایــد دل مـن

مشکل و مسئـله ی ناشده حـــل را چکنم

آخـر از سوز دلـــم زلـــزله آیـد بـه وجـود

تَـرَک ِ بــر دل و بـــر روی گسل را چکــنم

کنم از زمــزمه بر سختی هـر صخره گذر

تـو نباشی خطـر ِ کــوه و کُــتَل را چکـنم

مهــربـانو عسلــم تــرک مـن ِ خسته مکن

سرِ شب ســردیِ آغـوش و بغـل را چکنم

29 فروردین 1395
X

گرچه می دزدد نگاهم را نگاه دیگری

بی هدف زل میزنم بر روی ماه دیگری

از منِ آزرده خاطر بارها سر می زند

در خلالِ اشتباهم اشتباه دیگری

عمری از بی احتیاطی در مسیر زندگی

بارها افتادم از چاهی به چاه دیگری

کوچه ی تنهاییم را میگذارم پشت سر

تا بیاسایم دو روزی درپناهدیگری

یاکه از زندان‌ مذهب میگریزم‌ یاکه‌ غم

بر‌‌ سرم آتش بریزد با سپاه دیگری

برنخیزد کاوه‌ای‌‌ تا مدتی گیرد به‌دست

سرزمین کورشم را پادشاهِ دیگری

آن‌چنان نالم که‌ نیاز دوریِبانو عسل

روز و شب زاری کندبا سوز آه دیگری

23 فروردین 1395
X

نبـــودی بـا مـنِ افســرده مـأنـوس

که شبهایم شود روشن چوفانوس

بـــدون روی تــو در عمـق شب ها

شدم عمری دچار وهــم و کابـوس

خبــر داری کــــه تنهــا می نشینـم

غــروب جمعــه را با آه و افسوس

گـــــرفتــارم بیــا بشکن قفــس را

که شاید پر بگیرد مـرغ محبــوس

اگـــــر ای نــم نــم بـــاران نبـــاری

کــویر دل دهــد گل هـای مأیـوس

چه خوش باشدکه باهم پاگذاریم

من و تو بین جنگل هـای چـالوس

مگــــر بـانــو عسـل منّـت گـــذاری

مـنِ شیــدا تو را آیـم بــه پا ﺑﻮﺱ