غزلیات
20 بهمن 1396
X

ازآنروزی که‌در‌‌ شهرم زدی طبلِ سیاهی را

نصیبم کرده ای فقر و جهانی از تباهی را

اگر در دل پریدن از قفس را آرزو کردم

رصد کردی در آمالم خیال پوچ وواهی را

خداوندان دانش را فراری دادی از میهن

به هر جنبنده پوشاندی لباس بی پناهی را

بدور ازدل پریشانی وضوکردی وپوشیدی

پس ازفرمان خونریزی ردایِ بی گناهی را

چنان‌موج‌ضلالت‌بر وجودت‌گشته‌مستولی

که گاهی بر نمی گردی مسیر ِ اشتباهی را

به یادم‌ آیـد از اول گــدا بودی ولی اکنون

تصاحب کرده ای تاج وعمارتهای شاهی را

من‌ ازخوش باوری هایم خداداند ندانستم

که دست آویز قدرت می کنی دینِ الهی را

علیه ظلم بی حدت مگر مردی چو آهنگر

به نام کاوه بر دارد درفش دادخواهی را

17 بهمن 1396
X

ای که در طولِ زمان مونس آدم بودی

بر سرِ شانه‌ی هستی تو فقط کم بودی

آنقَدرخالص و پاکی که در آغوش نسیم

روی هر برگ گلی قطره ی شبنم بودی

مِثل اشکی که فرومیچکد ازگونه ی ابر

پاک و پاکیزه تر‌ از‌ بارش نم نم بودی

در پسِ باغ قناری وسطِ جنگل سبز

نفس میخک و‌‌ آلاله و مریم بودی

ریگ تفتیده ای از دشتِ بلا بودم و تو

به ‌‌ گواراییِ صد چشمه یِ زمزم بودی

بویی از نسترن و لاله و شبدر بگرفت

هر که را ثانیه ای مونس و همدم بودی

به همان چشم پر از راز تو بانو عسلم

هم چنان در غزلم شعرِ مجسم بودی

13 بهمن 1396
X

بی گمان نم نمگلبوسه و لب نوشی ها

بــه وجـود آمـده از عطـرِ هماغـوشی ها

چه شود زلف تو هــم ره زند از بـاد صبا

که شود کوچه ی ما شاهد مدهـوشی ها

می زنی شعله که هـر ثانیه روشن بشود

آهِ آتـشکـــده در لحظـه ی خـاموشی ها

آنقَـــدر ناز و قشنگی کــه در آغــاز نگـاه

فتنه بر پا بکـند عکس تـو در گـوشی ها

آمــــدم در پسِ یادت کــه مگـر وا بکنی

لااقل پنجـــره ای سمـت فــرامـوشی ها

همچنان منتظرم تا که بگردد شب عشق

تب و تاب من و تو باعث هم جوشی ها

بـه تنت کن عسلم ململی از شعر سپید

که بـه پایان بـرسد فصل سیه پوشی ها

1 بهمن 1396
X

بوی زلفت آمد و باد ِ بهار آمد بیاد

شانه بر گیسو کشیدی سیم تار آمد بیاد

از گرامافون شنیدم قطعه ای از رودکی

بوی ِ جوی ِ مولیان و یادِ یار آمد بیاد

"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا"

چشم خیس وحبس بغض شهریارآمدبیاد

بین دشت لاله گون زل میزدم بر برگ گل

بر لبانت بوسه های بی شمار آمد بیاد

در شب یلدا سپردم دل به یاقوتِ لبت

دانه های سرخ و شیرین ِ انار آمـد بیاد

هر زمانی در خیابان چادر افتاد از سرت

دلگشای ِ حافظ ِ والا تبار آمد بیاد

در غروب جمعه دلگیرم نکن بانو عسل

در نبودت کوچه های انتظار آمد بیاد

29 دی 1396
X

دوش به رخسار تو‌ دل‌ دوختم

شعله‌ شدی ذوب شدم سوختم

بال و پرم از‌ تبت آتش گرفت

از نفس گرم تو افروختم

بر سرِ بازارِ وفا زیرِ نرخ

دین و دلم‌ را به تو بفروختم

هیچ درو ‌ کرده ام از زندگی

هیچم و جز هیچ نیندوختم

اشک شد و بر تن کاغذ چکید

آن چه که در‌ مدرسه آموختم

28 دی 1396
X

تــرس و آوارگی از فاجعـــه ی زلزلــــه است

در پس این همه وحشت سخن از نافله است

گسل آیــد بــــوجـــود از تپش قلــب زمــین

ناگهان در دل شهری کـــه پـر از ولــوله است

گیــــرم اصلا بــزنی پـرده ی شب را بــه کنار

از ازل تـا بـــه ابـــد مـانع مـــا فاصلـــه است

در نگـاه مـــنِ بی دل خـــبر از شکـــوه نبـود

گـرچــه هـر واژه ی شعــرم به زبان گِله است

گفتی افشا نکنـــم حـــالت خـــود را، چکنـم!

شاعـــــری درد دلِ عاشق بی حـــوصله است

تـو چـه دانی کــه چها در دل مــن می گـذرد

گفتن شعـــر و غــزل صورتی از مسئله است

لااقـــل حوصله کــن، پرده نکش پنجــــره را

تــــرسم از فصل خــزان و سفر چلچله است

به که گویم کـه عسل قصد سفر کرد و ندید

کــه یکی دل نگـــران در عقبِ قافـــله است

22 آذر 1396
X

می زند چوب ِ ‌ دلم طبل تمنای تو را

تو کجایی که بجویم صنما جای تو را

گرچه پنهان شده ای ازمنِ پروانه صفت

می کنم نیمه‌‌ ی شب قصد تماشای تو را

آرزویی که مرا سر به هوا کرده هنوز

به دلم ماند و ندیدم قد و بالای تو را

آخر از عشق و جنون آینه را می شکنم

منعکس گر نکند چهره ی زیبای تـو را

روزها از گذر باد صبا می شنوم

هم چنان زمزمه و خنده ی گیرای تو را

در کنار‌ منِ بی دل به ترنم بنشین

که نشینم‌‌ به تفأل شب یلدای تو را

گرچه بانوعسلت واژه ای‌ازنامه نخواند

به جهانی ندهم شعر و غـزل های تو را

7 آذر 1396
X

سال ها پیـرم ولی لاف جــوانی می زنم

ناخوشی ها را گـره بر شادمانی می زنم

روزها از بی قـراری روی تار و پـود شعر

رج به رج گلـواژه های ارغوانی می زنم

رنگ دنیای مجازی جـور دیگـر می شود

تا به چشمم عینک ته استکانی می زنم

بارهـا از روی دلسوزی رفیــقم شد عصا

در خیـابان هـا قــدم از ناتوانی می زنم

از تکاپــوی غــزل قلبـم بیفتــد در تپش

بین شعـــرم سکته های ناگهانی می زنم

روز مرگم را نمیدانم ولی پیش از وفات

عکس خـود را در اتاق بایگـانی می زنم

بی دلی هستم که دنبال عسل بانو هنوز

بال و پر در کوچه های مهربانی می زنم

22 آبان 1396
X

عاشق ِشعله ی رخسار تو دیوانه ی توست

گِرد سیمای تو میچرخدو پروانه ی توست

فـردی از نابلــدانم کــه بــه هــر در زده ام

من ِناشی چه بدانم که کجاخانه ی توست

بس کـه بر جام‌ لبت زُل زدم از روی هوس

باورم شد کـه لبـم بر لب پیمـانه ی توست

نقـره داغــم کنـد از فــاصله هــا هُـرم تنت

آتش وسوسه در پنبه ی بی دانـه ی توست

آن چه ریـزد به وفور از عقـب روسری ات

موجی از شُرشُر ابریشم ِبر شانه ی توست

گرچه پیوسته نهادی بـه رهــم دانـه و دام

هدفم خـال لب و چاله ی برچانه ی توست

بی تـو بانـو عسلـم خسته تــر از ارگ ِ بمم

تکیه گاه دل من باش کـه ویرانه ی توست