غزلیات
17 اردیبهشت 1392
X

منتظر بــودم بیـایی سـوی دامـم ای عـزیز

تا بگــردی در بغــل آهــوی رامــم ای عـزیز

ﺭﻭبـروی دیـدگانم جوخـــه ی آتش بپاست

بوی غم دارد فضای صبح وشامم ای عزیز

خـاک دنیا را قیامت جمله بــر سر می کنم

گـر نگیـــری از رقیبــان انتقامـــم ای عزیز

ﮔﻔﺘﻪ ﺑـﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﻏــﺰﻝ نام مــــرا هـــرگز نبر

شاه بیت شعـــرهایم را چه نامم ای عـزیز

تازه فهمیدم که از مهــر تو عاشق گشته ام

بی توچون مصراع شعری ناتمامم ای عزیز

پیش رویت ساغــر پـر باده را سـر میکشم

زهــر اگـر آغشته بنمائی به جامم ای عزیز

خیـره گـردیدم به مستی در بر چشمان تو

تا بفـرمائی جــــوابی بـر سلامــم ای عزیز

شاهدی کز درد عشقت دارم از کف میروم

یـا کـه درمانـم بکن یا کن تمامـم ای عـزیز

گر نمی دادی به پیغامم جواب از روی مهر

واژه ها گم گشته بودند از کلامـم ای عزیز

عاقبت از بی قــــراری در بــــدر دنبـــال تو

خاک عالـم طی شود در زیـر گامم ای عزیز

ای عسل بانو حیاتم در لب شیرین تــوست

آرزو دارم بـــر آیـــد از تو کامـــم ای عــزیز

8 اردیبهشت 1392
X

آرزو دارم که با ﻻﻻﯾﯽ ﺍﺕ ﺧﻮﺍﺑﻢ‌‌ کنی

یعنی از برق نگاهت غرقِ مهتابم کنی

چالِ رویِ گونه‌هایت می برَد از دل قرار

رو به رویم خنده‌میکردی‌که بی‌تابم کنی

کرده ای انگور لـب ها را شـراب خـانگی

تابه یک ساغر خراب از باده یِ نابم کنی

دانه یِ بی‌ریشه ای بودم به‌دور از آفتاب

گوشه یِ باغِ تو روییدم که سیرابم کنی

دور از آغوش‌تو ای‌آرام جان‌یخ بسته ام

ای خوش‌آنروزی که با هُرم تنت آبم کنی

مِثل‌عیسایِ‌مسیحی‌تا تویی‌روح‌القدوس

بی نیاز از بسته هایِ قرص اعصابم کنی

چاره ام بانو عسل درشهد لب‌های تو بود

نوش دارویم نمی دادی که سهرابم کنی

3 اردیبهشت 1392
X

در بر ِ آرامِ جانم بستر خوابم دهید

جای وی را در میانِ چشم پر آبم دهید

دیده ام آزرده گردید از سیاهیهای شب

آسمانی پر ستاره پیش مهتابم دهید

یا برای دیدنش در قعر دریایم برید

یا نشانی از شکوه دّر نایابم دهید

در کویر خشک و سوزان خسته ای لب تشنه ام

تا که دارم نیمه جانی جرعه ای آبم دهید

می خورم از درد عشقش تا سحرگه پیچ و تاب

ای طبیبان هر سه وهله قرص اعصابم دهید

قامتم شد چون کمانی از خم ابروی یار

می رود جان از تنم جا زیر محرابم دهید

در نهایت سر برآرام مثل دانه از زمین

مثل پیچک دور اندام عسل تابم دهید

28 فروردین 1392
X

در غم هجر تو گریان و غمینم چکنم

سر شب تا به سحر زار و حزینم چکنم

دانم از درد گران جان بسلامت نبرم

زنهان تیر غمت کرده کمینم چکنم

گفته بودی ز پی ات ناله و زاری نکنم

بی تو ای خلوتی ِ پرده نشینم چکنم

با نگاهی به رخت عاشق و دلبسته شدم

در بر رویت اگر خوش ننشینم چکنم

از ازل تا به ابد کار ِتو غارتگری است

می برد چشم سیاهت دل و دینم چکنم

سحر از بوی تو مستی بکند باد صبا

آخر ای غنچه لب خلد برینم چکنم

ترک منزل مکن ای لاله رخ ِ آینه رو

نشوی گر تو شبی نقش نگینم چکنم

آسمان تیره و تار است و پر از گرد و غبار

جلوه شبها ننمایی به ز مینم چکنم

بسر آمد دگر آن صبر و شکیبایی من

عسل از لعل لبت بوسه نچینم چکنم

19 فروردین 1392
X

آن ترک پریچهره که چون پنجه یِ هور است

بر روی لبش شربتی از آبِ طهور است

سروی که برافراشته چنین از قد و بالا

شبنم ز گلستان وجودش به وفور است

گر چهره گشاید شبی آن شمع دل افروز

بر گرد رخش هاله ای از پرتو نور است

تبلیغ مکرر نکنم ز آن بت چینی

چون جسم پری پیکرش از جنسِ بلور است

چون بلبل مستی که کند نغمه سرایی

اوقات خوشم در بر گل وقت حضور است

دیگر مکنید عیب منِ بیدل حیران

دل در هوس لعل لبش عینِ تنور است

در باغ پر از گل به ره لاله و سنبل

بلبل به غزلخوانی و قمری به سرور است

زاهد دهد از فهم کجش حکم به تکفیر

نفی سخنش کن که همه روی غرور است

گفتم شبی ای مایه ی جان مونس من باش

گفتا عجبم از تو که پایت لب گور است

روزی که رقیبم ز رخ و چشم و لبش گفت

گفتم حفظ اللهِ عسل چشم تو شور است

14 فروردین 1392
X

ﻫــﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐــﻪ به سوی ﺩﻝ ﻣــﻦ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﯼ

کمــرم ﺭﺍ ﭼـــﻮ ﮐﻤــﺎﻥ ﺍﺯ ﺧـﻢ ﺍﺑــــﺮﻭ ﮐﺮﺩﯼ

ﺁن چه ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﺗــﻮ ﺷﺪ باعث ﺁشفتگی ام

ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺑﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ بافه ی ﮔﯿﺴﻮ ﮐﺮﺩﯼ

گــذر از شعر و غــزل کردی و با عِطر نفس

دفتر ﺧﺎﻃـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺧّـــﺮﻡ ﻭ ﺧـــﻮﺷﺒﻮ ﮐﺮﺩﯼ

بــردی از عشوه گــری از دلـــم آرام و قرار

ﺩﺍﻣـــــﻦ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺳـﺮِ ﺯﺍﻧـــــﻮ ﮐـــﺮﺩﯼ

آن همه بوی خوش از دامن پُرچین ﺗﻮ ﺑﻮﺩ

شب ﻧﺸﯿﻨﯽ ﻫﻢ ﺍﮔـــﺮ ﺑﺎ ﮔﻞِ ﺷﺐ ﺑﻮ ﮐـﺮﺩﯼ

مثل ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻬـــﺎﺭﯼ ﮐـــﻪ ﺑﺒﺎﺭﺩ ﺑــــﻪ ﮐـــﻮﯾﺮ

ﺩﺭ ﺩﻝ ﭘﺮ ﻋﻄﺸﻢ ﺭﯾﺸﻪ ﺑﻪ ﻫــــﺮ ﺳﻮ ﮐﺮﺩﯼ

گــرچه بــر روی لبت زل زدم از راه هــوس

خواهشی از تو نکـــردم ﮐــــﻪ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﮐﺮﺩﯼ

زدﯼ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ گوشه ی چشم

مهــــربانو عسلم ﺍﺯ جمبل و جــاﺩﻭ ﮐـــﺮﺩﯼ

25 اسفند 1391
X

ناگهان ﺳﺮﭘﯿﭽﯽ ﺍﺯ ﺣﮑـﻢِ ﻗﻀﺎ ﮐﻦ، ﻧﺎﺯﮔﻞ

گاهی ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻏﻢ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺭﻫـﺎ ﮐﻦ، ﻧﺎﺯﮔﻞ

دلـربائی کن کماکان در میان کــوچه ها

ﺟﻠـــﻮﻩ ﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺁئینه ﻫﺎ ﮐـﻦ، ﻧﺎﺯﮔﻞ

از همین فـردا بیا در ﺑﯿﻦ گندمـزار عشق

در میان لاله ها لطفی به مـا ﮐﻦ، ﻧﺎﺯﮔﻞ

موجی از امواج گیسو را رها کن بر کمر

روسری را از سرت اصلاً سوا ﮐﻦ، ﻧﺎﺯﮔﻞ

ﺑﻮﯼ ﻋﻄـــﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﻦ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ

ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ما ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺻﻔﺎ ﮐﻦ، ﻧﺎﺯﮔﻞ

لحظه ای، ای نازنیــن بانو به سروقتم بیا

دردِ بی درمــانِ عاشق را دوا کن، نازگل

ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫــﯽ ای عسل ﭘﺎ ﺭﻭﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﺑﻨﻪ

ﺑﺴﺘﺮ ﮔﻠــــﻮﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎ بجا ﮐﻦ، ﻧﺎﺯگل

21 اسفند 1391
X

لحظه ای ازغمم آزاد نکردی، کردی؟

دل غمگین مرا شاد نکردی، کردی؟

رفتم از یاد و به ذهنت متبادر نشدم

گاهی از خاطره ها یاد نکردی، کردی؟

کمرم از ستم قاضی دوران بشکست

اندکی شکوه ز بیداد نکردی، کردی؟

بیدِ هر باد وزان بودی و گاهی حرکت

بر خلافِ جهتِ باد نکردی، کردی؟

لاله دلخون شده بود از وزش باد خزان

فتنه را دیدی و فریاد نکردی، کردی؟

بذر ایکاش نشاندی به گِل من گُل من

سبزم از ریشه و بنیاد نکردی، کردی ؟

نکشیدی تو عسل سر به سرای دل من

خانه را جز به غم آباد نکردی، کردی؟

20 اسفند 1391
X

ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ِ نافذﺕ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ که ﭼﻪ

دلبرانه ﻋﺸﻮﻩ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ

می زدم وقتی قدم در کوچه ی‌ باغ ارم

پشت پَرچین روبرویم ﻧﺎﺯمیکرﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ

درﺳﺤﺮﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﻞ ﺩﻝ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯﻧﺴﯿﻢ

ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ چه

ابتدا ‌تا انتهایِ کوچه یِ رندان به ناز

دلبری ازخواجه ی ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ

سوگلِ اردیبهشتی پشت باغِ دلگشا

کویِ سعدی را پُراز آواز می کردی که چه

درهوایت دف‌به دف بر وزن باران میزدم

سیم ناکوکِ غزل را ساز می کردی که چه

یک قفس پَر ازپرستوی مهاجرمانده است

با کبوتر صحبت از پرواز میکردی که چه

در جواب شعر باران خورده ام بانو عسل

ﺁنهمه ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩی که چه