غزلیات
27 مرداد 1392
X

به زیرِ آسمانِ غم لبی خندان نخواهد شد

گلی زیبا درین گلشن دگر رقصان نخواهد شد

ز ظلم بر شقایقها دمادم لاله می روید

ولی خون سیاوش را کسی گریان نخواهد شد

هزاران سرنگون گشته ز ترس جغد بد یمنی

خوش الحانی دگره باره به این بستان نخواهد شد

حضور ساقی مجلس بود لازم به میخانه

ز می خوردن به هر محفل کسی انسان نخواهد شد

مرا شوقی به دل باشد که در کس آن نمی بینم

بر آن عهدی که بر بستم سر از پیمان نخواهد شد

ز داغ روی پیشانی به ما گوید مسلمانم

ولی زهد و ریاکاری به کس پنهان نخواهد شد

دعا و اشک بارانم بگیرد آخرش دامن

تعجب میکنم گاهی چرا طوفان نخواهد شد

ازین ظلمی که می بارد دلی سالم نمی ماند

جهنم را به سر بردن چو این زندان نخواهد شد

به قرانی که می خوانی نگویم مدح ظالم را

غزلها مایه ی وصف ستمکاران نخواهدشد

25 مرداد 1392
X

ﺳﺎﻟﻬــﺎ ﺭﻓـﺖ ﻭ ﻫﻨـﻮﺯ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣـﻦ ﺑﯽ ﺧﺒﺮﯼ

ﮐﯽ ﻣﯿﺎیی ﮐـﻪ ﻣـﺮﺍ ﺑﺎ ﺧـﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠـﺎ ﺑﺒﺮﯼ

فــارغ از فاصله ها ﺑـﻮﯼ ﺗـﻮ ﺭﺍ می شنوم

روزهـا مِثلِ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﻫﻤـﻪ ﺟـــﺎ ﻣﯽ ﮔــﺬﺭﯼ

چــه شود نیمه شبی لب بگــذارم بـه لبت

بی گمان دادنِ یک بـــوسه نـدارد ضــرری

باید از درد دلـــم بر سر و بــر سینه زنــم

تا ﻋﯿﺎﺩﺕ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﻭﺍﻟـــﻪ ﯼ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕـﺮﯼ

آﻥ ﻗَﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﻪ به هنگام ﺩﻋﺎ

ﻧﺎﻟــﻪ ﻫــﺎﯾﻢ ﻧﮑـﻨﺪ ﺑـــﺮ ﺩﻝ ﺳﻨﮕــﺖ ﺍﺛــﺮﯼ

شعـر پرشکوه ی مـن را بــه نگاهی ﺑﻨﻮﺍﺯ

ﺗﺎ ﺑــﻪ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺴﺮﺍﯾﻢ ﻏــــﺰﻝ ﺗـﺎﺯﻩ ﺗــﺮﯼ

ﮔﻔﺘﻪ ﺑــﻮﺩﯼ ﮐـــﻪ ﻋﻼﺟﻢ ﺑﻨﻤﺎﯾﯽ ﺑـﻪ ﻧﮕﺎﻩ

ﺩﺭﺩ ﻫـﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺠـــﺎ ﻣﯽ ﻧﮕــﺮﯼ

دلــم از غصه بــه تنگ‌ آمــده بانـو عسلم

ﻣﮕـــﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺑﻨﻤﺎیی ﻧﻈـﺮی

14 مرداد 1392
X

هر روز دلم زیر غم تازه تری بود

من در پی دل بودم و او با دگری بود

شاید ز من بیدل و افسرده گذشته

آن شور جوانی که سراسر شرری بود

صحبت نه فقط بر سر یک عشق محال است

هر جا ز پی اش سر زده ام بسته دری بود

آن گوهر دردانه که دلبسته ی اویم

گاهی به من از گوشه ی چشمش نظری بود

بر طالع بختم بنویس، بلبل خسته

بالی به قفس می زد اگر بال و پری بود

هر صفحه ی شعری که برایش بنوشتم

دلشادیم ازقاصدک نامه بری بود

از هجر عسل تا به ابد زار و غمینم

ای کاش ز درد دلم او را خبری بود

5 مرداد 1392
X

شد بی هنری صاحب ﻓﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ

تا آن که بکوبد به ﺩﻫﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩی

ﺗﺎﺭﺍﺝ ﺑﻘﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻮﭺ ﭘﺮﺳﺘﻮ

پُر ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺯﺍﻍ ﻭ ﺯﻏﻦ ﻫﺎﯼ ﺯیاﺩﯼ

داروغه اگر هم به گلویم بزند چنگ

فاشش کنم از موج ﺳﺨﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ

با ضربه یِ کوبنده یِ باتوم و لگد رفت

بر باد فنا حرمت زن های زیادی

در‌ مکتب مکاره شد اندیشه گرفتار

در ‌ چنگِ خرافات و سُنن های زیادی

از طینت غم کینه بریزد که مشامم

آزرده شد از بویِ لجن های زیادی

آنکس ﮐﻪ ﺷﻮﺩ ﻧﺎﺷﺮ ﻭ ﺳﺮ منشأ ﺗﺮﺩﯾﺪ

ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﺷﮏ ﻭ ﻇﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ

از دست زر و زور و ریا خانه به دوشند

در مملکتم مردم تن/های زیادی

بانو عسلم ، لاله یِ آغشته به خونند

در راه وطن پاره کفن های زیادی

17 تیر 1392
X

چلچراغ پُر فروغ و روشنا خواهم تو را

شعلـه ای در معبد ِآیینه ها خواهم تو را

ساز احساسم فرو افتاده در اعماقِ شب

آشنا باصخره های بی صدا خواهم تو را

دامن سجاده را تر می کند سیلاب اشک

میکنم وقتی دعا ازغم رها خواهم تو را

در دعایم بر ندارم اندکی دست از طلب

درمیان گریه هاحاجت روا خواهم تو را

کشتی بی بادبانم گشته ازساحل به دور

در تلاطم هـای دریا ناخدا خواهـم تو را

آرزوی دیدنت را می برم با خود به گور

گرچه فردایِ قیامت ازخدا خواهم تو را

کج روی ازخانه دورم می کند بانو عسل

در مسیـر ِ زندگانی رهنما خـواهم تو را

3 تیر 1392
X

پیش بیا سوگل من ﭘﯿﺶ ﺗﺮ

ﺗﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﻧﻢ بیشتر

گر چه پلاسیده و افسرده ام

بر دلم از طعنه مزن نیشتر

محو که هستی که نداری خبر

ازمن شوریده ی بی خویش تر

ناز و فریبنده شدی تا شدم

ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺮ

ﺁﯾﻨﻪ ﺍﻡ ﮔﺸﺘﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻩ ﺍﺕ

ﺷﺪ ﻏﺰﻟﻢ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﺗﺮ

ترک من ای مرهم دردم نکن

تا نشود زخم دلم ریش تر

خیمه زد از هیمنه بانو عسل

در دل من عشق تو از پیش تر

21 تیر 1392
X

بشنو ز نی به شبها آوایِ ناله ها را

شاید به خاطر آری احوالِ واله ها را

از دست روزگاران دیگر ز دل نخندد

آلاله ای که دیده داغی ز لاله ها را

ای باغبان گلها بازآ که باد پاییز

با خون سرخ لاله پر کرده چاله ها را

طوفان و باد و بوران با تیغ تیز رگبار

زیر و زبرنموده ارکانِ ژاله ها را

ترسم که نامه هایم روزی شود خطر ساز

آتش بزن عزیزم کاغذ مچاله ها را

دیگرفرا رسیده مرگم چو برگ زردی

امضا بزن پس از من گاهی مقاله ها را

با خون دل ز عشقت چندین غزل سرودم

گاهی عسل به یادم پر کن پیاله ها را

28 تیر 1392
X

از آن ﺭﻭﺯﯼ ﮐــﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺩﺳﺖِ ﭘﯿﻮﻧﺪ

اسیرم کـرده ای ﺑﺎ ﭼﺸـﻢ ﻭ ﻟﺒـﺨﻨﺪ

به جـرم اینکه چشمم بـر تـو افتـاد

زدی بـر دست و پاهـای دلـــم بنــد

هنوز از عشق رویت مـانده حیران

قلـــم در دست نقــاش و هنـــرمند

برقص ای گل کـه در پهنای هستی

تـو هستی بهتـرین هــای خــداوند

چنان هستی که از عشق تو حافظ

بخــــارا را ببخــشد تا سمــــرقــند

ﭼﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ حجاب از روی رخسار

ﻧﮕــــﺮﺩﺩ ﻣـﺎﻩ ﺗﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﺗــــﻮ ﻣــﺎﻧﻨﺪ

ﻋﺴﻞ ﺑﺎﻧﻮ ﻋﺴﻞ ﮔﯿﺴﻮ ﻋﺴﻞ ﭼﺸﻢ

ﻟﺒﺖ شیرینﻟﺒﺖ بوسهﻟﺒﺖ ﻗـــﻨﺪ

27 تیر 1392
X

ﺭﻫﺎ ﮐـــﺮﺩﻡ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫــﻮﺍﯾﺖ

ﮐـﻪ ﺑﻮﯾﺪ روسری تا خاکپایت

مـنِ بیـدل چه دانستم ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ

ﺑـﻪ ﺑﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺩﻫـﺪ ﺯﻟـﻒ ﺭﻫــﺎﯾﺖ

همانروزی که چشمم بر تو افتاد

شــدم از بی قــــراری ﻣﺒﺘـﻼﯾـﺖ

نکــردی بی گمــان مــا را اضافه

بــه دلبنـدان گیســـوی طـلایـت

چه برق آسا به جانم آتش افکند

لــب ســــرخ و نگـاه دلـــربـایـت

روان می شد قلـم بر روی کاغـذ

ﺭﻗــﻢ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻏــــﺰل ها ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ

دلــم را بــا "نمی آیی" شکستی

عسل بانـو چــه سازم با جفایت