دوبیتی
دمادم چک چکِ بارانِ یک ریز
به رویِ شعرِ زردم میخورد لیز
بریزد اشک شوق از بی قراری
به عشق دختری با نام پاییز
به یادِ خاطرات رفته بر باد
ونک را پرسه زد تا میرداماد
اگرچه پیش تر ها در ولنجک
جفاهادیده بوداز گشتِ ارشاد
خیابان را غبارِ غم گرفته
فضایِ کوچه را ماتم گرفته
سپاهی از دیارِ نسل وحشت
وطن را از تبارِ جم گرفته
اگر بگریزم از فرداقفس را
ندارم در دیارم هیچکس را
سکوتم بشکند وقتیکه بغضم
بگیرد در گلو راهِ نفس را
به یادِ آذر و مهرِ طلا ریز
شدم از خش خش گلواژه لبریز
نمی شد باورم در تیر و مرداد
که شهریور شوم دلتنگِ پاییز
گدایی کدخدایِ شهرمان شد
به شدّت بیخیال از قهرمان شد
هلاهل را به خوردِ ایده ها داد
که کم کم زندگانی زهرمان شد
به عشق روی تو پروانه پر زد
هزاران خانه را آهسته در زد
ولی در کوچه های نا امیدی
دودستی بارها بر فرق سر زد
شکوه و شوکتِ ایل و تبارم
شقایق گونه یِ دور از دیارم
هنوز از بیقراری میکند فاش
نبودت را دو چشم اشکبارم
دلی نازک تر از پروانه داری
هزاران شاعر دیوانه داری
نمی دانم که ای عطرِ شبانه
کجایِ شهر شعرم خانه داری