دوبیتی
تنِ باغِ اِرم را باز دیدم
رخِ آلاله ها را ناز دیدم
ندیدم در مریوان و سنندج
غزالی را که در شیراز دیدم
به پاخیزد مگر کوروش دوباره
که ایران را نبینم تکه پاره
و گرنه با دعا در طولِ تاریخ
نکرده میهنم را کس اداره
زغن ها را شریکِ زاغ دیدم
گلِ خونین دلی در باغ دیدم
سیه پوشیدم از مرگِ سیاوش
چو بر قلب شقایق داغ دیدم
حریرِ نازکِ سبزی تنت بود
شقایق شاهدِ گل دادنت بود
شکوفا میشدی درباغ شعرم
دلیلم غنچه یِ پیراهنت بود
همان سودی که پایانش زیان است
فرا رویِ ضحاکانِ زمان است
سیاست هایِ واهی در حکومت
شکست عمده یِ فرعونیان است
به عشق چیدنِ ماه و ستاره
تپش گیرد وجودم را دوباره
هنوز از آتش خورشیدِ رویت
بریزی رویِ چشمانم شراره
به اِصرارِ خداوندِ زمینی
نباید رنگِ شادی را ببینی
به زورِ اسلحه تغییر دادند
حکومت را به استبدادِ دینی
سر سبز تر از بوته گلِ ریواسی
بشکفته تر از شکوفه یِ گیلاسی
ایباغِ تنت دستخوشِشبنم شعر
از جنس غزلهایِ پر از احساسی
نه گاهی در خیابان دلبری کرد
نه ما را اندکی از دین بری کرد
هراسان از حضورِ گشتِ ارشاد
به سر از ترسِ تهمت روسری کرد