دوبیتی
شدم وقتی معلم در جوانی
نماند انگیزه ای در زندگانی
پیامبرگونه شد از بسکه شغلم
به سر آورده ام با خورده نانی
چه ساده روزهای نوجوانی
ورق خورد از کتاب زندگانی
بنا دارد که در پیری بگیرد
سراغم را بلای ناگهانی
به جای چای با هِل بیدمشک است
دولیوان شربت ازشهدتمشک است
نفس را تازه کن در دشتِ ارژن
کیالک خوشتر ازطعم زرشک است
هنوز از کهنه بغض در گلویم
بریزد شاخ و برگ آرزویم
ابا دارم که در باغ شقایق
گلِ سرخی بریزد آبرویم
اکسیرِ تبسم به لبت کاشته ای
در سینه هوایِ اِرم انباشته ای
معلوم شد از رایحه یِ پیرهنت
در باغِ جنان شکوفهها داشتهای
اِرم مجموعه ای از سروِ ناز است
بهشت لاله های دل نواز است
بزن فالی به عشق "روز شیراز"
که شعرِناب حافظچارهساز است
اگر بر چهره ام رنگی ندارم
کمی گیجم ولی منگی ندارم
به قولی بینهایت از تو دورم
که میگوید که دلتنگی ندارم
حریر شال سبزِ تیره رنگت
نشانها دارد از شهرِ فرنگت
ولی اقبالتاریکم نشدهیچ
به رنگِ آبیِ چشم قشنگت
باحالِ خوش از چشمهی آب آمده ای
با کوزه ای از کهنه شراب آمده ای
لا جرعه بنوش از لب ِ میگونِ غزل
وقتی به هوای شعر ناب آمده ای