دوبیتی
نهادی در نهان پا در وجودم
تو را حس میکنم با تار و پودم
چنان زد آتشم نازت که دائم
گرفته شهرتان را بویِ دودم
نشد با هوشِ مصنوعی میسّر
که گیرم لااقل پروازم از سر
به عشقِ چیدنِ ماه و ستاره
خیالم تا ثریّا می زند پَر
شمیمِ خرمنِ یاسم کجایی
شکوهِ باغِ گیلاسم کجایی
تو بوی کوچه ی اردیبهشتی
بهارِ نابِ احساسم کجایی
اذان بر چوبه ی دارم ببستند
مسلسل ها به رگبارم ببستند
به فرمان شرورِ باطل اندیش
کمر بر محوِ آثارم ببستند
تنی خوشبو تر از گلپونه داری
بهارِ نابی از بابونه داری
وجودم را بسوزانی چو فلفل
ازآن خالی که رویِ گونه داری
پسِ باغ قوامای غنچه یناز
مگر پیراهنت را کرده ای باز
هنوز از بوی نارنج تو پر بود
تنِ اردیبهشتِ شهرِ شیراز
به قولِ خداوندِ اردیبهشت
نشاید که بگریزی از سرنوشت
دهن را پر از حرفِ زیبا بکن
زبان رانچرخان به گفتار زشت
شکوهِ روی ماهت جلوه ریز است
تلالویِ نگاهت شعله خیز است
اگر باغِ بهاران شد معطر
صبا در تاب زلفت مشک بیز است
تنم آتش گرفت از آهِ سوزم
نکردی چاره ای بر حال و روزم
کشاندی بر سکوی انتظارم
که چشمم را به روی در بدوزم