دوبیتی
حریر شال سبزِ تیره رنگت
نشانها دارد از شهرِ فرنگت
ولی اقبالتاریکم نشدهیچ
به رنگِ آبیِ چشم قشنگت
باحالِ خوش از چشمهی آب آمده ای
با کوزه ای از کهنه شراب آمده ای
لا جرعه بنوش از لب ِ میگونِ غزل
وقتی به هوای شعر ناب آمده ای
بنای زندگی سرفصلِ کِشت است
هر انسانی مطیع سرنوشت است
من از باغ تنت حس کرده بودم
که اندامت پر از اردیبهشت است
تنِ گل هایِ باغت ناز دارد
ارسبارانِ چشمت راز دارد
برایت با ترنم بازگو کرد
چکاوک هرچه در آوازدارد
نه دیواری نه آثاری نه خشتی
نه مانده رنگی از اردیبهشتی
به دور از لاله ها با داس غفلت
درو کن آنچه را بیهوده کِشتی
شعاع روشنا با شور آمد
به نام شعله یِ پر نور آمد
بغل واکرده خورشید طلاریز
به سمت پنجره از دور آمد
شقایق ناز و پاورچین بیاید
به سوی باغ فروردین بیاید
بگیرید از بهاران مژدگانی
که فردا از پس پرچین بیاید
بهاران در پیِ وصل گل سرخ
خبرهاگیرم از فصلِ گل سرخ
به یادِ نم نمِ خون سیاوش
شقایق زاید از نسل گل سرخ
بهار سبز بی پَرچین تو باشی
شکوه فصل عطرآگین تو باشی
به یاس پرگل بشکفتهسوگند
شمیم باغ فروردین تو باشی