دوبیتی
اکسیرِ تبسم به لبت کاشته ای
در سینه هوایِ اِرم انباشته ای
معلوم شد از رایحه یِ پیرهنت
در باغِ جنان شکوفهها داشتهای
اِرم مجموعه ای از سروِ ناز است
بهشت لاله های دل نواز است
بزن فالی به عشق "روز شیراز"
که شعرِناب حافظچارهساز است
اگر بر چهره ام رنگی ندارم
کمی گیجم ولی منگی ندارم
به قولی بینهایت از تو دورم
که میگوید که دلتنگی ندارم
حریر شال سبزِ تیره رنگت
نشانها دارد از شهرِ فرنگت
ولی اقبالتاریکم نشدهیچ
به رنگِ آبیِ چشم قشنگت
باحالِ خوش از چشمهی آب آمده ای
با کوزه ای از کهنه شراب آمده ای
لا جرعه بنوش از لب ِ میگونِ غزل
وقتی به هوای شعر ناب آمده ای
بنای زندگی سرفصلِ کِشت است
هر انسانی مطیع سرنوشت است
من از باغ تنت حس کرده بودم
که اندامت پر از اردیبهشت است
تنِ گل هایِ باغت ناز دارد
ارسبارانِ چشمت راز دارد
برایت با ترنم بازگو کرد
چکاوک هرچه در آوازدارد
نه دیواری نه آثاری نه خشتی
نه مانده رنگی از اردیبهشتی
به دور از لاله ها با داس غفلت
درو کن آنچه را بیهوده کِشتی
شعاع روشنا با شور آمد
به نام شعله یِ پر نور آمد
بغل واکرده خورشید طلاریز
به سمت پنجره از دور آمد