دوبیتی
پسِ باغ قوامای غنچه یناز
مگر پیراهنت را کرده ای باز
هنوز از بوی نارنج تو پر بود
تنِ اردیبهشتِ شهرِ شیراز
به قولِ خداوندِ اردیبهشت
نشاید که بگریزی از سرنوشت
دهن را پر از حرفِ زیبا بکن
زبان رانچرخان به گفتار زشت
شکوهِ روی ماهت جلوه ریز است
تلالویِ نگاهت شعله خیز است
اگر باغِ بهاران شد معطر
صبا در تاب زلفت مشک بیز است
تنم آتش گرفت از آهِ سوزم
نکردی چاره ای بر حال و روزم
کشاندی بر سکوی انتظارم
که چشمم را به روی در بدوزم
من از رازی که در شیراز دارم
دلی تنگ و غزل پرداز دارم
کماکان در دیار خواجه حافظ
ارادت ها به سروِ ناز دارم
سر سبز تر از شعر ترِ ناب تو باشی
دردانه ترین گوهرِ نایاب تو باشی
الماسِتراش خوردهای ازقصربلوری
تابنده تر از جلوهی مهتاب تو باشی
یقین دارم که بانو ساده بودی
در آغوش ِ نسیم افتاده بودی
مگر درمایه یِ شور و همایون
به آهنگِ صبا دل داده بودی
گلایول گونهیِ سرخ وسفیدم
گلی از باغ دامانت نچیدم
نهادم آسمان را زیر پایم
ولی آبی تر از چشمت ندیدم
قسم خوردم به ققنوس نگاهت
بگیرم بوسه ها از روی ماهت
ولی با سِحر و افسون آتشم زد
فریبایِ دو تا چشمِ سیاهت