دوبیتی
شرابِ کهنه را کم کم بنوشم
پیاپی نه ولی نم نم بنوشم
پس از پیروزیِ شادی نباید
که از جام هلالی غم بنوشم
به عشق پیچش رگبارِزلفت
ببافم شعرِ خیس از تارِ زلفت
بریزد رویِ جنگل هایِ گیلان
نسیم از بویِ شالیزارِ زلفت
بهاران دلپذیرِ باغِ گل بود
سرود و نغمه یِ ساز و دُهُل بود
در آن فصلی که پر پر شد شقایق
وطن در قبضه ی نسل مغول بود
با نغمه یِ ساز و غوغایِ سرود
دور از نفسِ تندِ تبآلودهی دود
در عطرِ هوای دم کرده هنوز
با نازِ خیالت بنشینم لب رود
در هفته یِ آغازِ گلِ لبخندت
دل می بری از نازِ گلِ لبخندت
رخ را بگشا دخترِ ایلم که کم است
آگاهی ام از راز گل لبخندت
جهان راپادشاهی خوش قدم بود
علیهِزورو اجحاف و ستم بود
پناهِ بی پناهان بود کوروش
وجودِ بی بدیلش مغتنم بود
هنوز ای سوگلِ مشهورِ شیراز
تویی در شعر حافظ حورِ شیراز
لبت را دیدم و آمد به یادم
شرابِ کهنه یِ انگورِ شیراز
تنِ باغِ اِرم را باز دیدم
رخِ آلاله ها را ناز دیدم
ندیدم در مریوان و سنندج
غزالی را که در شیراز دیدم
به پاخیزد مگر کوروش دوباره
که ایران را نبینم تکه پاره
و گرنه با دعا در طولِ تاریخ
نکرده میهنم را کس اداره