دوبیتی
به دور از باغِ سبزِ دلپذیرم
بریزد موجِ گرما در مسیرم
شدم پیجویِ دل منزل به منزل
نشد از او نشانی دستگیرم
همان قلدر مآبانی که مستند
کمر بر حذف دانشگاه بستند
به دستورِ خدایِ عصر وحشت
قلم را با تبر گردن شکستند
دلم تنگ از فراقِ رویِعشق است
امیدِ زندگی از بویِ عشق است
مگر باد صبا با خود بیارد
نسیمیراکه درگیسویعشق است
دلارامی که بی تابم نموده
به جز از ایلِ قشقایی نبوده
شنیدم در ارم از مهرورزی
هزاران سروِ ناز او را ستوده
زدند آنها به من انگِ سیاسی
که با خارج نشینان در تماسی
اگر چه پیرِ زندانِ اوینم
به جرم نقدِ قانونِ اساسی
شرابِ کهنه یِ انگور باشی
چهل روز از نگاهم دور باشی
تو را تا جرعه ی آخر بنوشم
به شرط آنکه با من جور باشی
به عشق بوسه بر دستان گرمت
سفر کردم به آبادان گرمت
بهاران رفت و در قصرت نکردی
مرا دعوت به تابستان گرمت
بنا شد با حضورِ تیر و مرداد
تحول در بهاران گردد ایجاد
به یادِ لاله ها در حینِ رفتن
چه اشکی میچکد ازچشم خرداد
وجودم را سراسر مست کردی
نبودم را دوباره هست کردی
چنان خوبی که با طبعِ بلندت
خدا را باخودت همدست کردی