دوبیتی
22 دی 1402
X

مگر از اشتیاقِ حسِ نابت

بنوشم استکانی از شرابت

نشد از‌ برق‌‌ رخسارت‌ بدوزم

نگاهم را به نورِ آفتابت

17 دی 1402
X

ندیدی چشمه یِ چشم غمم را

ندیدی در خفا اشک نمم را

جهالت با قساوت میزند شخم

به نام دین تنِ مُلک جمم را

13 دی 1402
X

حکومت را همینکه قبضه کردی

تَوهّم را که نم نم مزه کردی

بگفتی ژاپن از ایران بسازم

و‌ لیکن میهنم را غزه کردی

10 دی 1402
X

بلورِ نقره ریزم را‌ که دیده

چراغ شعله خیزم راکه دیده

ندارد نازِ او را رویِ مهتاب

دوتا چشمعزیزم راکه دیده

9 دی 1402
X

نه ابری در هوایِ خویش داریم

نه بارانی نزول اندیش داریم

به تابستان گرما زا شبیه است

زمستانی که ما در پیش داریم

8 دی 1402
X

در ماهِ دی کوشیده بودی

و یا از کوه یخ جوشیده بودی

چه زیبا‌ در شروع روز برفی

زمستان را به تن پوشیده بودی

8 دی 1402
X

چراغ روشنم‌ از بس که ماهی

شبم را محو کردی با نگاهی

درخشانی‌که‌گاهی‌پیش‌رویت

ندارد ‌ ماه تابان جایگاهی

6 دی 1402
X

بریزد ‌ از نگاهِ نازِ باران

بلورِ‌ ریزه ریزه بر خیابان

چه زیبا می نشیند روز برفی

سفیدی بر تنِ سردِ زمستان

6 دی 1402
X

سپاهِ برف و بوران بی تویی را

بریزد‌ بر درختان بی تویی را

مگر گاهی تحمل می توان کرد

شب سرد زمستان بی تویی را