دوبیتی
نگاهم زل که زد بر چشم مستت
رها شد تیــر عشق از ناز شستت
زدی بـا نـاوک مـــژگان بــه قلبـم
که دادم سرنـوشتم را بـه دستت
نبــاشـد زیـــر ردیــاب نگاهت
گـریـز از بــرق مهتـاب نگاهت
بگیر از من نگاهت را که دائم
دلم می لــرزد از تـاب نگاهت
شنیدم بویی از پیراهنت را
نچیدم سیبی از باغ تنت را
ولی بـاد صبـا نـم نـم ببوید
گل ِ اردیبـهشت ِ دامـنـت را
نم نم بـه وجود آمـده از منبع نور
چشمک زند از پنجره ی قصر بلور
آتش بـه دلـم می زند از فاصله ها
سیمین بدن ِ شعله رخِ مشرق دور
همان روزی کـه بـا من گفتگو کرد
مرا بـا نـاز ِ چشمان زیـر و رو کرد
خـرامان تـر که آمد پشت پَـرچین
دو دستم را پر از سیب وهلو کرد
ﻧﻤﯽ ﺁﯾﯽ ﺑـﻪ ﺷﻬـﺮِ ﺷﻌـﺮِ نابم
ﮐﻪ ﺑﺎﭼﺸﻤﺖ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﯽ ﺧﺮﺍﺑﻢ
ﻧﮕﺎهـم عاشقـانه بـر ﻟﺒﺖ ﺑﻮﺩ
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ میﺩﺍﺩﯼ ﺟﻮﺍﺑﻢ
دو فنجان مهــربانی امشب از تو
به جای قهوه ی شیرین لب از تو
پیـاپی تـا سپیــده بــوسه از مـن
ولی سیـب ِ سپیـد غبـغـب از تو
خدای مریم و یاس وشقایق
فروزاننده ی دل های عاشق
افـق را زیر و رو کن تاببینم
تلألـوی تو را در فجر صادق
مــرا بـا فعــل رفتـن مست مگذار
رهـا در کــوچه ی بن بست مگذار
وداعــت را نـدارم صبــر و طاقت
به روی نقطه ضعفم دست مگذار