دوبیتی
سـرود ِ نغمـه ی آواز من باش
صـدایِ دل نواز ِ ساز من باش
بزن در مایه ی شور و همایون
سه تار ِ عاشق شهناز من باش
شبی گفتم بـده دستی به دستم
به من گفتا مگر عشق تـو هستم
تَـــرک در چینی ِاحساسم افتاد
به خودپیچیدم ودرهم شکستم
شرابی کـز لـب ساقی بـرآید
گـــره از کار آدم می گشـاید
و گـرنه ساغری از آب انگور
به آنی رفع مشکل مینماید
شکوه ِ نم نم سیب ِ بهشتی
جهانی در حیات سرنوشتی
هوسناکـانه با هُــرم نگاهت
دل ِ رسـوای ِآدم را بـرشتی
جـهانـــم را جهنـم کــرده ای تو
دلم را خانه ی غـم کـرده ای تو
به جرم چیدن سیب از بهشتت
مــرا رسوای عالـــم کرده ای تو
بدور از طعنه ها مهمانمان شد
دوای ِ درد ِ بی درمـانمـان شد
طبیبی از تبــار ِ انـس و الفـت
رفیق ِ یکدل و یک جانمان شد
پیـاپی در تب و تاب وصالت
زدم زل بر لب و چشم زلالت
ولی در باغی از گلبرگ ِ رویا
رهـا بودم در آغـوش ِخیالت
شکوه ِ جلوه های نور پیداست
رخ مهتابی ات از دور پیداست
لبت نم نم کـه میریزد به ساغر
شـراب کهنه ی انگـور پیداست
زمــانی بـا تمـام ِ تـار و پــودم
به عشق روی دلبر می سرودم
ولی روزی که ازشعرم جداشد
غزل شد منشاءغم در وجودم