دوبیتی
بهاران را غُل و زنجیر کردند
شقایق گونه ها را پیر کردند
ثناگویانِ شیخِ سفله پرور
جنایت با دَم شمشیر کردند
به رویِ قله یِ سردِ دنایت
غزل میخوانم از حافظ برایت
انار از گونه یِ شعرم بریزد
بـه یادِ نـم نـم گلخـنده هـایت
به سر وقتم بیا ای خوبِ شعرم
تو هستی ساغر مشروبِ شعرم
به زیر چکمه های شیخِ خونریز
غزل پرپر شد از سرکوبِ شعرم
کشم بال و پرِ پرواز گیرم
خبر از باغِ سروِ ناز گیرم
اِرم را میدهند ای گل نشانم
سراغت راچو درشیراز گیرم
نه با ترکِ محل آرام گیرم
نه در کوه و کُتَل آرام گیرم
عبورم را بیندازم به شیراز
که در شهر غزل آرام گیرم
نه دشتِ ارژنت منزل بگیرم
نه غربِ گلشنت منزل بگیرم
شتابان آمدم از راه شیراز
که در باغ تنت منزل بگیرم
بـه قـــدرِ ذره ای با نی نوازی
کِشم احساس مردم را به بازی
تو را در کاخ پاستور می چپانم
ازینکه خبــــره ام در رأی سازی
نخواهی هم کنی با ما مماشات
تو باشی مایه یِ فخر و مباهات
میان این همه نازِ گل اندام
تو را بگزیده ام در انتخابات
چه دانستم وطن را شیخ بد کیش
به آتش میکشد با یک وجب ریش
به جــز دشمن تراشی پیـرِ فحاش
نـدارد ذرّه ای انـدیشه از خـویش