دوبیتی
به آن وِردی که ریزد از لب شیخ
ندارم اعتماد از مذهبِ شیخ
به جای اوج یک رنگی ریا بود
دعا در ذکر یا رب یا ربِ شیخ
من از فتوای شیخ بی رساله
که فرمان داده بر اعدام لاله
بدانستم که گیرد میهنم را
سراسر ضجهی جانسوز ناله
دلی کوک و سری پرشور دارم
نوا در گوشه یِ ماهور دارم
بیاور ساغری از جنس بوسه
که پرهیز از لب انگور دارم
بزندرکوچههاسنج ودهُل را
بکن یادآوری قوم مغُول را
کهدرقانون یاسا زور هرکول
بهم ریزد هزاران متروپُل را
مگر ای کوهِ غم پیوسته مستی
که چسبیدی مرا عمری دو دستی
وفــا دارم تـویی ای یـار ِ دیـریـن
نمی گویم که عهدت را شکستی
چه در محدوده ی چشم تو باشم
چه خوار از خنجر خشم تو باشم
ببافم ململی از سبز و تیره
که چین ِ دامن ِ یشم تو باشم
بگیری میهن از بیداد یا نه
که زندانی شود آزاد یا نه
تو هم آیا دلت مِثلِ دل من
پر است از آتش ِفریاد یا نه
بدور از باغ رخسار گلِ سرخ
نبردم پی به اسرار گلِ سرخ
منازعهدیکه کردمبا شقایق
شدم مشتاق دیدار گل سرخ
شمیم آگین ِ عطر ِ پایداری
پر از گلهای سرخِ سبزه زاری
نوشته بر تن سر سبز تقویم
که فروردینتر ازفصلبهاری