دوبیتی
اگرچه بی نهایت از تو دورم
به پایت سر گذارم با حضورم
جهانم روشن از روی تو باشد
که در دنیایی از سیلاب نورم
عشایر زاده یِ آلالــه پوشم
شقایق دامنِ گیسو به دوشم
ازآن ترسم که باقشلاق چشمت
زنی آتش به سر تا پای هوشم
مگر مارال زیبا رو تویی تو
هنوز آهوتر از آهو تویی تو
پلنگ چابکِ شاهو منم من
غزال مستِ دالاهو تویی تو
اگر روزی گذر افتد به شیراز
روم در محضرِ رندِ غزلباز
چنان بر طبل دلشادی بکوبم
که حافظ گردد از نو نغمهپرداز
بدور از کوچهیِ اردیبهشتم
نمیباشد گریز از سرنوشتم
بدم می آید از این زندگانی
تنفر دارم از دنیای زشتم
اگر از دیدنت بی تابم ای عشق
خرامانآمدی درخوابم ایعشق
به روی رنگ رخسارت زدم زُل
که غرقِ تابش مهتابم ای عشق
پس از شهریور آید فصل گلریز
که رویایی شود زردِ دل انگیز
به عشق روزهایِ مهر گستر
طلا می ریزد از اندام پاییز
گرفتارِ کویرِ سینه چاکیم
به دور از چشمه هایِ آب پاکیم
جهنم کرده ای بر پا تو ای شیخ
مکن کز دست بی برقی هلاکیم
قناری در قفس آوازمیخواند
برایِ جوجه های نازمیخواند
به دور از لانه با بالِ شکسته
به یادِ آخرین پرواز میخواند