دوبیتی
نه دشتِ ارژنت منزل بگیرم
نه غربِ گلشنت منزل بگیرم
شتابان آمدم از راه شیراز
که در باغ تنت منزل بگیرم
بـه قـــدرِ ذره ای با نی نوازی
کِشم احساس مردم را به بازی
تو را در کاخ پاستور می چپانم
ازینکه خبــــره ام در رأی سازی
نخواهی هم کنی با ما مماشات
تو باشی مایه یِ فخر و مباهات
همانروزی که وصفت را شنیدم
تو را بگزیدم ای گل بی ملاقات
چه دانستم وطن را شیخ بد کیش
به آتش میکشد با یک وجب ریش
به جــز دشمن تراشی پیـرِ فحاش
نـدارد ذرّه ای انـدیشه از خـویش
دلارامم دلی بی کینه دارد
رخی تابان تر از آیینه دارد
دلارامم به سانِ نو عروسان
زر و زیور به روی سینه دارد
ندارم از فراقت بالِ پرواز
که سویت پربگیرم ای گلِ ناز
مگر در یادمانِ روزِ سعدی
ملاقاتت کنم در شهرِ شیراز
چراغِ شعله خیزِ بی غروبم
خلیـجِ بی کـرانِ نقره کوبم
به چشمان قشنگ نیلگونت
تویی تنها دلیلِ حـالِ خوبم
ببیند تاری از موهای زن را
نمی بیند ولی درد وطن را
بداندیش مُسلَّح در خیابان
دوباره مستقر بنمود ون را
نگارِ بهتر از جانم دوباره
بیاویزد به احساسم ستاره
کنارِ دلگشایِخواجه حافظ
به شیرازم کشاند با اشاره