دوبیتی
در ماهِ دی کوشیده بودی
و یا از کوه یخ جوشیده بودی
چه زیبا در شروع روز برفی
زمستان را به تن پوشیده بودی
چراغ روشنم از بس که ماهی
شبم را محو کردی با نگاهی
درخشانیکهگاهیپیشرویت
ندارد ماه تابان جایگاهی
بریزد از نگاهِ نازِ باران
بلورِ ریزه ریزه بر خیابان
چه زیبا می نشیند روز برفی
سفیدی بر تنِ سردِ زمستان
سپاهِ برف و بوران بی تویی را
بریزد بر درختان بی تویی را
مگر گاهی تحمل می توان کرد
شب سرد زمستان بی تویی را
نشسته از وجودِ برفِ زیبا
سفیدی بر تنِ باغِ تماشا
زمستان میرسد وقتیکه پاییز
رود کم کم به استقبال یلدا
حسابی بی قرار و دل پریشم
زند غم با زبان طعنه نیشم
نمی داندکه شبها با چراغم
پیاپی در پیِ یلدایِ خویشم
نو عروسِ جنگل زر می رود
مو طلایِ زرد گستر می رود
دیشب از برفی که باریدن گرفت
مطمئن بودم که آذر می رود
مسیر خشخش زردِ دل انگیز
شد از تک دانه های برف لبریز
گمانم برگ ریزان رفتنی شد
که دی آمد سراغِ باغِ پاییز
مگر ای لاله یِ زیبای عاشق
خبر داری تو از جایِ شقایق
بگو در سرزمینِ شهریاران
نباشد زندگی مانند سابق