دوبیتی
چنـانـم می زند غـم تازیانه
که از جانم کشد آتش زبانه
حسابم را رسیدند از نبودت
سیاهی هایِ کابوس شبانه
تو هستی آن خدای ِبنده پرور
منم آن بی کس ِ بی یارو یاور
گره از مشکلم بگشا کـه گاهی
نباشم یک نفس محتـاج دیگر
تو بیهوشی ویا درخواب نازی
بخیز از جا که با جانم بسازی
بیا با هم رویم از شهـر شیراز
اگـرچه خفته باشی در نمـازی
چه بی باکانه در شبهای بندر
زند بر اسکله شلاق ِ تُندر
بهم ریزد سکوت ِ ماهیان را
چو قایق روی امواج شناور
اگر در کوچه بگذاری قدم را
معطر می کنی باغ ِ ارم را
و گرنه نازنینا روی ِ شهرم
فرو ریزد نبودت گردِ غم را
تلالویِ خیال انگیز ِ نوری
سپید اندام ناز ِ تن بلوری
بتاب از ماورا آیینه ها را
شکوهِبیبدیلشرق دوری
غزال ِایل احساسم تو باشی
نسیم ِ باغ گیلاسم تو باشی
زُمرّد پیکر ِ دریای ِ نوری
تراش ِروی الماسم تو باشی
با یاد ِ "صبا" ترانه در ساز بریز
در بغض بنان الاهه ی ناز بریز
با زمزمه در گوشه ی ماهور بزن
تصنیف خوش ازخدای آواز بریز
به نرمی صبحدم نمنم خرامید
به چشم ِ پنجره جانانه تابید
جهانی پا شد از خواب ِ شبانه
به عشق دختری بانام خورشید