دوبیتی
فـــــرآیـند ِ کلامــت عشق بـاشد
یقین دارم کـه نامت عشق باشد
بکن لبــریــزم از گلخنـــده هایت
شعار صبح و شامت عشق باشد
تبانی با خـــزان ِ زرد کردند
تمام ِ سبـزها را طـرد کردند
چـه بیـرحمانه با رگبار آتش
تن ِ آلالـــه ها را سرد کردند
تبـــاهی را پیــاپی پـاس دادیـم
بــه هــر نا آشنـایی یاس دادیم
حفاظـت از قشنگی هـا نکردیم
شقایق را به دست داس دادیم
جهـالـت با تعصـب در تمـاس است
که آبادی پر از هول و هراس است
دراین ظلمت سرا در طــول تاریخ
شقایق سرنگون از تیغ داس است
نـزن بـا نـای نی آتش بـه جانم
که سوزد بنـد بنـد ِ استخـوانم
بزن در مایه ی شور و همایون
که باهرنغمه ای دشتی بخوانم
ندارم ره بـه جـایی ای گلِ ناز
به رویم لنگه ی در را بکن باز
گـل ِ زیبـاتــر از بـاغ ِ شقـایق
تویی اردیبهشت شهـر شیراز
به هرجایی که دنبالش دویدم
نشان از روی زیـبـایش ندیدم
من از بخت بدم در بـاغ اقبال
بجز گلبوته ی حسرت نچیدم
نه موسایی که از نیلت بگیرم
نه پیـدایی کـه از ایلت بگیرم
دم ِ عید از هوای جشن نوروز
مگـر هـر ساله تحویلت بگیرم
قباسبزی که پاورچین بیامد
به شوق لاله و نسرین بیامد
کنار پنجره با نغمه می گفت
بهار از راه فـــروردین بیامد