دوبیتی
هوایِ باغِ عطرآگین بیاید
صدای ساز بلدرچین بیاید
گلایُل گل دهد پایان اسفند
بهار از راه فروردین بیاید
چو رویایِ قشنگِ کودکانه
چو بارانی که زد بر بام خانه
خیالم را به جنگل های گیلان
کشاندی نرم و نازک با ترانه
زدی با رفتنت آتش به جانم
کهغم ریزد غروبِ از آسمانم
بسان هیزم از سوزم بسوزد
دلِ همسایه از آه و فغانم
زدی آتش به قلبتار و پودم
که گُر گیرد سراپای وجودم
اگرچه ناله ام را کس نفهمد
ولی در کوچه هاپیچده دودم
مسیرم مسجد وگاهی کِنِشت است
گناهم چیدنِ سیب از بهشت است
مرا در حال خود بگذار و بگذر
که فردایم بهدستِ سرنوشت است
چنان مهرت نشسته در وجودم
که آتش می جهد از تار و پودم
بلورین پیکر از مهتابِ رویت
حضورِ تیره یِ شب را زدودم
نه بیعت میکنم با شیخِ بد ذات
نه بر منبر کند با ما مماشات
نه قدری قدرتِ تحلیل دارم
نه شرکت میکنم در انتخابات
اگر چه سال ها پیرم گلِ ناز
نباشی بی تو میمیرم گلِ ناز
دلم را عصرِ تنهایی نکن تنگ
که در آدینه دلگیرم گلِ ناز
مگر از اشتیاقِ حسِ نابت
بنوشم استکانی از شرابت
نشد از برق رخسارت بدوزم
نگاهم را به نورِ آفتابت