دوبیتی
شرابِ پخمگی را مزه کردی
سبو را خالی ازانگیزه کردی
بگفتی ژاپن از ایران بسازم
و لیکن میهنم را غزه کردی
بلورِ نقره ریزم را که دیده
چراغ شعله خیزم راکه دیده
ندارد نازِ او را رویِ مهتاب
دوتا چشمعزیزم راکه دیده
نه ابری در هوایِ خویش داریم
نه بارانی نزول اندیش داریم
به تابستان گرما زا شبیه است
زمستانی که ما در پیش داریم
در ماهِ دی کوشیده بودی
و یا از کوه یخ جوشیده بودی
چه زیبا در شروع روز برفی
زمستان را به تن پوشیده بودی
چراغ روشنم از بس که ماهی
شبم را محو کردی با نگاهی
یقین دارم زمانی پیش رویت
ندارد ماهِ تابان جایگاهی
بریزد از نگاهِ نازِ باران
بلورِ ریزه ریزه بر خیابان
چه زیبا می نشیند روز برفی
سفیدی بر تنِ سردِ زمستان
سپاهِ برف و بوران بی تویی را
بریزد بر درختان بی تویی را
مگر گاهی تحمل می توان کرد
شب سرد زمستان بی تویی را
نشسته از وجودِ برفِ زیبا
سفیدی بر تنِ باغِ تماشا
زمستان میرسد وقتیکه پاییز
رود کم کم به استقبال یلدا
اگرچه بی قرار و دل پریشم
زند غم با زبان طعنه نیشم
نمی داندکه شب ها با چراغم
دمادم در پیِ یلدایِ خویشم