دوبیتی
شکوهِ نـم نـم گل های شادی
فـروغ ِ تـن سپیـد ِ بامــدادی
بـه سر تا پای سبـز سرزمینم
نوید صبح روشن را تو دادی
به عشق خوشه های ناب تاکت
شدم مجذوب روی ِ تابناکت
منِ شوریده حال از عمقِ باطن
تو را حسکردهام از ذاتِ پاکت
چنـانـم می زند غـم تازیانه
که از جانم کشد آتش زبانه
حسابم را رسیدند از نبودت
سیاهی هایِ کابوس شبانه
تو هستی آن خدای ِبنده پرور
منم آن بی کس ِ بی یارو یاور
گره از مشکلم بگشا کـه گاهی
نباشم یک نفس محتـاج دیگر
تو بیهوشی ویا درخواب نازی
بخیز از جا که با جانم بسازی
بیا با هم رویم از شهـر شیراز
اگـرچه خفته باشی در نمـازی
چه بی باکانه در شبهای بندر
زند بر اسکله شلاق ِ تُندر
بهم ریزد سکوت ِ ماهیان را
چو قایق روی امواج شناور
اگر در کوچه بگذاری قدم را
معطر می کنی باغ ِ ارم را
و گرنه نازنینا روی ِ شهرم
فرو ریزد نبودت گردِ غم را
شکوهِ بی بدیلِ کوه نوری
سپید اندام ناز ِ تن بلوری
شبم را زیرو روکن با تلالو
نمادِ چلچراغ شرقِ دوری
غزال ِایل احساسم تو باشی
شکوه ِ باغ گیلاسم تو باشی
بلور بی بدیلخوش تراشی
نگین روی الماسم تو باشی