دوبیتی
17 مرداد 1400
X

شکوهِ نـم نـم گل های شادی

فـروغ ِ تـن سپیـد ِ بامــدادی

بـه سر تا پای سبـز سرزمینم

نوید صبح روشن را تو دادی

12 مرداد 1400
X

به عشق خوشه های ناب تاکت

شدم مجذوب روی ِ تابناکت

منِ شوریده حال از عمقِ باطن

تو‌ را حس‌کرده‌ام از ذاتِ پاکت

31 تیر 1400
X

چنـانـم می زند غـم تازیانه

که از جانم‌‌ کشد آتش زبانه

حسابم را رسیدند از نبودت

سیاهی هایِ کابوس شبانه

18 تیر 1400
X

تو هستی آن خدای ِبنده پرور

منم آن بی کس ِ بی یارو یاور

گره از مشکلم بگشا کـه گاهی

نباشم یک نفس محتـاج دیگر

17 تیر 1400
X

تو بیهوشی ویا درخواب نازی

بخیز از جا که با جانم بسازی

بیا با هم رویم از شهـر شیراز

اگـرچه خفته باشی در نمـازی

28 خرداد 1400
X

چه‌ بی باکانه‌ در شبهای بندر

زند‌ بر اسکله شلاق ِ تُندر

بهم ریزد سکوت ِ ماهیان را

چو قایق روی امواج شناور

25 خرداد 1400
X

اگر در کوچه‌ بگذاری قدم را

معطر می کنی‌ باغ ِ ارم را

و‌ گرنه نازنینا روی ِ شهرم

فرو ریزد نبودت گردِ غم را

23 خرداد 1400
X

شکوهِ بی بدیلِ کوه نوری

سپید اندام‌ ناز ِ تن بلوری

شبم‌ را زیرو‌‌ روکن با تلالو

نمادِ چلچراغ شرقِ دوری

22 خرداد 1400
X

غزال ِایل احساسم تو باشی

شکوه ِ باغ گیلاسم تو باشی

بلور بی بدیلخوش تراشی

نگین روی الماسم تو باشی