دوبیتی
هـر چند کــه آزرده شـدم در سختی
عیـد آمــد و یک سال دگـر بـدبختی
از بخت بدم در پس در منتظر است
بیچــارگی و بـــردگی و بی رخـــتی
بـه عشق روزهـای شادی افـروز
زند بر دف پیاپی حاجی فیروز
صـدای ِ پـای ِ فــروردیـن بیـاید
درون کـوچه هـای عیـد ِ نوروز
یقیـن دارم نمی بـاشد نیازی
به دنیای پر از بغض مجازی
خــداحافـظ رفیـق ناشناسم
گــرفتی اعتمـادم را به بازی
تـو وقتی با رقیبم جـور باشی
همان بهتر که از من دور باشی
نسازم از لبت گاهی شرابی
اگرچه خوشه ی انگور باشی
چـو مهـتاب از تبارِ نور هستی
وجیه المنظر و مشهور هستی
ولی ای دخـتر زیبای خـورشید
هنـوز از دیــدگانـم دور هستی
هنوز از بی قراری منگم ای دوست
بـه سانِ سـاز بی آهنگم ای دوست
تـو شــادابی ولی مــن در غـــریبی
غروب جمعه ها دلتنگم ای دوست
بخوان از روی رغبت مثنوی را
سخــن هـای لطیف مـولـوی را
کــه در دیــوان او بهتـر بیـابی
الفبــــــای زبـان پهلــــــــوی را
دو بـالِ بستــه ام را بـاز کردم
خـیالـم را پُــر از شیـراز کردم
هوایی تر شدم بعـد از پریدن
به سوی شهر گل پرواز کـردم
گلِ خوشبوتر از یاسم کجایی
شکــوهِ بـاغ گیـلاسـم کجایی
زمان دلربایی حینِ کوچ است
غـــزالِ ایل احساسـم کجایی