دوبیتی
گلِ خوشبوتر از یاسم کجایی
شکوهِ باغِ گیلاسم کجایی
کجایِ دل گذارم دوری ات را
غزالِ ایلِ احساسم کجایی
اِرم را تـا بـه بـاغ دلـگشایـت
دویـدم تا نشینم در هـوایت
هوایِکوچه های آن حوالی
معطر میشود از عطـر چایت
وجودم را پر از احساس کردم
گـذر از کـوچه باغیاس کردم
نشستم در کلاس درس استاد
دو واحد از رباعی پاس کردم
شبی گفتا حرام اندر حرام است
سراسر فتنه و تزویر و دام است
بگفتم الغرض، منظورت ای شیخ
بگفتا صحــبتم از تلگـــرام است
زمانی ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺭِ ﺁﺳﺘﺎﻧﺖ
ﻏﺰﻝ ﻧﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﮑﺎﻧﺖ
هنوز ای نازنیندارم ﺍﻣﯿﺪﯼ
ﮐﻪ بنشیند لبم رویِ ﻟﺒﺎﻧﺖ
همـــان روزی کــه هنـگام تـلاقی
تـو را دیـدم بـــه طــور اتـفـاقی
چنان در برق رویت محو گشتم
که رفـت از خاطـرم دنیای باقی
به پاس همدلی در جشن سرما
نشستم چلـه را با شور و غوغا
انارِ سـرخِ شیـــرین را شکستم
به عشـقِ دختری با نام یلـــــدا
مگـر از بغض آهنگی بسازیم
نشاطی با دلِ تنگی بسازیم
بیا تا پَر دهیم اندیشه ها را
جهـان سبزِ یکـرنگی بسازیم
با جلوه گری در رگ شب نور بریز
از ساغر لب باده ی مخمــور بریـز
با زمـزمـه در مایه ی ماهــور بزن
آهنـگ بنـان را ســرِ سنتـور بـریـز