دوبیتی
شقایق درپس ِ پَرچین چه زیباست
طنین ساز ِ بلـــدرچین چه زیباست
گلایول جامـه ی رنگی به تـن کــرد
لباس سبز فــروردین چـه زیبـاست
رفیقِ یک دل ویک رنگ من باش
سه تار و نغمه ی آهنگ من باش
به یاد آور که از جنس غروبم
بزن تار و کمی دلتنگ من باش
با استرس و دردِ درونم چکنم
از گسترش تبِ جـنونم چـکنم
فـردا کـه جوابم بکند دکتر من
بالا بــرود فشـارِ خـونم چکنم
زلیخـــایِ دو تا چشم سیاهـت
تبـــانی می کند با روی مـاهت
نگاهت شور و شرها کرده برپا
که یوسف را بیندازد به چاهت
نه نا دارم کـــه با نازت برقصم
نـه دل دارم بــه آوازت برقصم
به تیپایم نـزن دنیای بـد جنس
که ناچارم به هرسازت برقصم
زنبــق دلـــداده به حـــرف آمده
غنچه لب و ناز و شگــرف آمده
حلقه ی در را زد و آهسته گفت
بــر سر گل دانـه ی بـــرف آمده
در کــوچه صــدای کفش یارم آمد
گلـبانـگِ قــــرارِ بی قــــرارم آمـــد
از پنجره دیدم که زد آهسته به در
بــر پا کـــه طنین چنگ و تارم آمد
برویم تا که قــدم در تهِ جنگل بزنیم
در شب خاطره ها چادر مخمل بزنیم
هر زمانی برود عقربه ها رو به غروب
بر تن پنجــره ها پـرده ی ململ بزنیم
در خلــوت من ﭘﺎ ﻣﻨﻪ ﺍﯼ ﻣﺎﻩِ ﺭﻫﺎئی
کـــز دیـــدن رویت نکشم ﺁﻩِ ﺭﻫـﺎئی
بین شب و اقبال سیاهم چه تفاوت
وقتی ﮐـــﻪ ﻧﺸﺎﻧﻢ ندﻫﯽ ﺭﺍﻩِ ﺭﻫﺎئی