دوبیتی
رخی از جلـوه هـای نـور دارد
لبی شیـرین تـر از انگـور دارد
نگاهی پر شرر دارد که عاشق
بـه دنبالش دلی پُـر شور دارد
اگرچه پای دل در بند عشق است
هـوای تـازه در پیـوند عشق است
بـزن زل در دو چشم صبح روشن
هزاران پنجـره لبخند عشق است
مرا چشمیکهسرتا پا سرشک است
تو را باغی کهپَرچینشتمشک است
هنوز از بوی گیسوی تو پیداست
تنت از جنس عطر بید مشک است
بانو به هوای ِ سروِ نازِ چمنت
ما را گذر افتادهبه شیرازِ تنت
گلواژه یِ باغ قامتت را بتکان
تا شعر وغزلبریزد ازپیرهنت
اگرچه ظاهری بی کینه دارم
شکایت از غــم دیـرینه دارم
از اقبالم کسی جز من ندارد
غـروبی را کـه در آدینه دارم
هم دورهی اندیشهیجمشید بیاید
هم قافله ی شادی و امید بیاید
نیروی غم و تیرگی از پای درآید
وقتی خبر از لشکرخورشید بیاید
هنوز در معرض طغیان سیلم
نبــاشـد زنــدگانی بـاب میـلم
جهنم باشد این رودِ خروشان
بینـدازد بــه عمـق چـاه ویلـم
چشمان ترِ یاس سپیدم پُرغم
گلهای تن شاخه ی بیدم پُرغم
از بخت بد و آمـدنِ سیل جفا
آوای دفِ سال جدیــدم پُرغم
نـزن باران، نـــزن دیگـر دمــادم
که شیرازم پراست از آه و ماتم
نمودی دائـم از سیل خـــروشان
دل دروازه قــرآن را پـر از غــم