دوبیتی
بکُش گاهی غم دیرینه ات را
معطـر کن هـوایِ سینه ات را
بزن چــادر میان دشت پُر گل
به شادی بگـذران آدینه ات را
چه میدانی غم ِ دیرینه ام را
که میکاوی درون سینه ام را
بیا با شعله ی ِفانوس ِ رویَت
بکن روشن شب ِ آدینـه ام را
بـلا بـالای شیـــرازی تنت بـرف
اِرم تـا دلگـشایِ گــــردنت برف
لبی شیرین تـر از پالـوده داری
بهشت خفته در پیراهنت برف
حـریـر اندام رویایی کجایی
شکـوه فصل زیبایی کجایی
خزان کردی دلم را از نبودت
رفیــق روز تنهــــایی کجایی
تو که گیسو به روی شانه داری
به دور چهـره ات پروانه داری
معطـر می شود حال وهوایم
مگر در کوچه ی ما خانه داری
رباعی از غزل می ریزد امشب
ستاره بر زحل می ریزد امشب
بیا امشب بسوزانـم در آغـوش
که نازت در بغل میریزد امشب
بـه سوی مقصدم بـا پای لنگان
نـدارم انــدکی از کفـش ایمـان
همانروزی که عشقم بیوفا شد
بــریدم از رفیـق سست پیمان
نه بی پرواشنا در آب وگِل کن
نـه بـا هـر آشنـایی درد دل کن
اگـر خـواهی کـه آسیبی نبینی
حـــذر از آدم پست ِ مُخِـل کن
همانروزی که دل بستم به مویت
شبـم روشن شد از مهتاب رویت
به غیر از کوچه ها در بر گرفته
فضای خـانه ام را عطـر و بـویت