دوبیتی
18 تیر 1398
X

هلوی کوچه ی بن بست مهتاب

چـرا قنـــد دلــم را می کنی آب

لبت را جـرعه جرعه بر لبم ریز

بکن سرشارم از گلبوسه ی ناب

11 تیر 1398
X

در سـوز بنــان الاهـــه ی ناز تویی

تـارِ ســـه نــخِ جلیـل شهـناز تویی

ازعشق رُخت"مرغ سحر"میخواند

زیـــرا نفس "خـــــدای آواز" تویی

1 تیر 1398
X

هــوای گــرمسیر آمــد دوباره

زمان مرگ و میر آمـد دوباره

بسوزانـد تنـت را موج گــرما

نزن بیرون که تیر آمد دوباره

31 خرداد 1398
X

شبی گفتم که سرشار از نبوغ است

بـه دورانش چـراغم پـر فروغ است

ولی با چشم خـود می بینم امــروز

کـه مبنای وجودش بـر دروغ است

25 خرداد 1398
X

چه می شد بی تأمل زوج باشیم

به عشق و همدلی در اوج باشیم

درآییـم از لـب دریـا بــه پــــرواز

به دور از حلقه های مـوج باشیم

22 خرداد 1398
X

جهـــان و جـــام جمشیــدم تـو باشی

خـــدای عشـق و امیــــدم تـــو باشی

همـان روزی کـه چشمـم بـر تـو افتاد

به خود گفتم‌ که خورشیدم تو باشی

19 خرداد 1398
X

شکوهِ باغ گیلاس و هلویت

برانگیزد قناری را به سویت

اگر باد از تو گیرد روسری را

بریزد برگ گل از لای مویت

14 خرداد 1398
X

ای نام تـو بـر لبم خـوشایند

در مـذهب ما تویی خداوند

شیرین شده ای تا که بگیرد

فرهاد زمانه از لبت قـند

9 خرداد 1398
X

مــن از نـاز نگاهـت شـرم دارم

ولی طبعی لطیف و نــرم دارم

بغل وا کن کـه در کورانسرما

در آغوشتخودم را گرم دارم