دوبیتی
چه سوزِ سرمَدی آمد سراغم
چه دردِ ممتدی آمد سراغم
صدای چکمهی دی را شنیدم
زمستانِ بدی آمد سراغم
به قدرِ یک بغل حرف نگفته
سخن ها دارد از درد ِ نهفته
نگـویید از انار و جشن چـلّه
که یلدا در میان بـرف خفته
نفس در تنگنای سینه سرد است
اتاق از سردی شومینهسرد است
زمستان زوزه ی پیوسته دارد
هوای ِ شنبـه تا آدینـه سرد است
دلم امشب هوای عشق دارد
تمنــا از خــــدای عشق دارد
نــوای دلنشین سیـم سنتور
طنینی از صدای عشق دارد
نظر دارم کـه امشب می بنوشم
اگـر امشـب ننـوشم کی بنـوشم؟
سبــو را پــر بکـن از خـون انگور
کـه میخواهم بـه یاد وی بنوشم
چنانم می دهد غم تحت پیگرد
کـه از آزردگی می پیچم از درد
بیا در کــوچه های تنـگ شهـرم
غروب جمعه را بردار و برگــرد
در آزادی قفس را می فروشند
در آبادی هوس را می فروشند
به هر جنبنده با خشم مسلسل
الفــبایِ نفـس را می فـــروشند
قشنگی خوشگلی زیباترینی
بهشتی بهتــر از بـاغ بـرینی
بکن لبریزم از گلخنده هایت
که ضربآهنگ شعرِ دلنشینی
دوتا چشم خمارت خواب دارد
لـب ســرخت شــراب ناب دارد
عزیـزم روی ماهت را نپـوشان
که شبها جلــوه ی مهتاب دارد