دوبیتی
مــرا بـا فعــل رفتـن مست مگذار
رهـا در کــوچه ی بن بست مگذار
وداعــت را نـدارم صبــر و طاقت
به روی نقطه ضعفم دست مگذار
گل سرخیکه بر پیراهن توست
کمال الملکِ چینِ دامن توست
مشاممپر شد از اشعار عطار
غزل های معطر از تن توست
چراغ ازرفتنت پیوسته خاموش
نشد یک ثانیـه یادت فـــراموش
ببنـــدم پلـک چشمـم را که بینم
مگر حجـم خیـالت را در آغوش
گلی در باغ سبز پیرهن باش
به دور از طعنه ی زاغ و زغن باش
بیا در کنجِ دنجِ قهوه خانه
دو فنجان همدلی مهمان من باش
زدم زل بـر لـب و چشم زلالت
کشیدم قاصدک را روی شالت
شب از ناز تو در رویا خزیدم
بـه آرامی در آغـوش ِ خیـالت
گلی در بـاغ ِ شادی یارمان شد
وجودش نغمه ی گیتارمان شد
ولی دیشب پیـامم داد و گـفـتا
قیامت وعـده ی دیـدارمان شد
عــروس نـاز رعنــا قـــد قشنگی
طلای ناب صـد در صـد قشنگی
خـدایِ اوج زیبـایی خـودت هم
نمیدانی که بیش ازحد قشنگی
سحـر ساقی بگفتـا با پیـاله
چرا نی هر نفس آید به ناله
بگفتا در خزانِ شور ِ دشتی
دل ایدل میکند از داغ لالـه
صفـا داده پگـاهـم را گل سرخ
چه می دزدد نگاهم راگل سرخ
معطـر کـــرده از بــوی مــلایم
هـــوای ِ زادگاهــم را گل سرخ