دوبیتی
در باکرگی غنچه ی نورس دارد
آوازه در انجیلِ مقدس دارد
درسایهی گهواره یعیسای مسیح
مریم سخن ازجشنکریسمسدارد
همانروزی جفا راپیشه کردی
بـدی را سردرِ اندیشه کردی
بـه زعم آنکه گاهی پا نگیرم
تبـر را پاسبـانِ ریشـه کـردی
چه سوزِ سرمَدی آمد سراغم
چه دردِ ممتدی آمد سراغم
صدای چکمهی دی را شنیدم
زمستانِ بدی آمد سراغم
به قدرِ یک بغل حرف نگفته
سخن ها دارد از درد ِ نهفته
نگـویید از انار و جشن چـلّه
که یلدا در میان بـرف خفته
نفس در تنگنای سینه سرد است
اتاق از سردی شومینهسرد است
زمستان زوزه ی پیوسته دارد
هوای ِ شنبـه تا آدینـه سرد است
دلم امشب هوای عشق دارد
تمنــا از خــــدای عشق دارد
نــوای دلنشین سیـم سنتور
طنینی از صدای عشق دارد
نظر دارم کـه امشب می بنوشم
اگـر امشـب ننـوشم کی بنـوشم؟
سبــو را پــر بکـن از خـون انگور
کـه میخواهم بـه یاد وی بنوشم
چنانم می دهد غم تحت پیگرد
کـه از آزردگی می پیچم از درد
بیا در کــوچه های تنـگ شهـرم
غروب جمعه را بردار و برگــرد
در آزادی قفس را می فروشند
در آبادی هوس را می فروشند
به هر جنبنده با خشم مسلسل
الفــبایِ نفـس را می فـــروشند