دوبیتی
مگر درسوز گیتارم چه دیدی
که پیوندِ موّدت را بریدی
زدی آتش به جانم حین رفتن
وجودم را به نابودی کشیدی
چه نم نم میزند تنبور باران
چه میباشد مگر منظور باران
هنرمندانه دارد می نوازد
به روی پنجره سنتور باران
غزال کوچه ی بن بست مهتاب
چـرا قنـــد دلــم را می کنی آب
لبت را جـرعه جرعه بر لبم ریز
بکن سرشارم از گلبوسه ی ناب
در شعر بنان الاهـه ی ناز تویی
آرام ترین نغمه ی هرساز تویی
آشفته تر از سه تار شهناز منم
نازِ نفسِ خــــدای آواز تویی
هــوای گــرمسیر آمــد دوباره
زمان مرگ و میر آمـد دوباره
بسوزانـد تنـت را موج گــرما
نزن بیرون که تیر آمد دوباره
شبی گفتم که سرشار از نبوغ است
بـه دورانش چـراغم پـر فروغ است
ولی با چشم خـود می بینم امــروز
کـه مبنای وجودش بـر دروغ است
چه می شد بی تأمل زوج باشیم
به عشق و همدلی در اوج باشیم
درآییـم از لـب دریـا بــه پــــرواز
به دور از حلقه های مـوج باشیم
جهـــان و جـــام جمشیــدم تـو باشی
خـــدای عشـق و امیــــدم تـــو باشی
همـان روزی کـه چشمـم بـر تـو افتاد
به خود گفتم که خورشیدم تو باشی
شکوهِ باغ گیلاس و هلویت
برانگیزد قناری را به سویت
اگر باد از تو گیرد روسری را
بریزد برگ گل از لای مویت