دوبیتی
14 اردیبهشت 1398
X

نمی پاشد شبی عطری به رختم

کــه آرامــم کنـد بــر روی تختـم

از آن روزی کـه دل از من بـریده

کنم‌ هــــر ثانیه لـعنت بــه بختم

13 اردیبهشت 1398
X

بـــزن سنتورِ شعر مــولیـان را

درآور نغمــــه ی مشکاتیـان را

بزن بانو که در نُت ها نفهمید

الاهــــه آهِ پُــر ســوزِ بنـان را

9 اردیبهشت 1398
X

مسیحی زاده ای در قصر نور است

که خود از حـوریان تـن بلــور است

شقـــایق منظـــرِ گــیـسو طـــــلایی

خـــدای دلبـــــرانِ شــرقِ دور است

7 اردیبهشت 1398
X

رخی از جلـوه هـای نـور دارد

لبی شیـرین تـر از انگـور دارد

نگاهی پر شرر دارد که عاشق

بـه دنبالش دلی پُـر شور دارد

7 اردیبهشت 1398
X

اگرچه پای دل در بند عشق است

هـوای تـازه در پیـوند عشق است

بـزن زل در دو چشم صبح روشن

هزاران پنجـره لبخند عشق است

5 اردیبهشت 1398
X

مرا چشمی‌که‌سرتا پا سرشک است

تو را باغی که‌پَرچینش‌تمشک است

هنوز از بوی گیسوی تو پیداست

تنت از جنس عطر بید مشک است

4 اردیبهشت 1398
X

بانو به هوای ِ سروِ نازِ چمنت

ما را گذر افتاده‌به شیرازِ تنت

گلواژه یِ باغ قامتت را بتکان

تا شعر وغزل‌بریزد ازپیرهنت

23 فروردین 1398
X

اگرچه‌ ظاهری بی کینه دارم

شکایت از غــم دیـرینه دارم

از اقبالم کسی جز من ندارد

غـروبی را کـه در آدینه دارم

21 فروردین 1398
X

هم دوره‌ی اندیشه‌ی‌جمشید بیاید

هم قافله ی شادی و امید بیاید

نیروی غم و تیرگی از پای درآید

وقتی خبر از لشکرخورشید بیاید