دوبیتی
حـریـر اندام رویایی کجایی
شکـوه فصل زیبایی کجایی
خزان کردی دلم را از نبودت
رفیــق روز تنهــــایی کجایی
تو که گیسو به روی شانه داری
به دور چهـره ات پروانه داری
معطـر می شود حال وهوایم
مگر در کوچه ی ما خانه داری
رباعی از غزل می ریزد امشب
ستاره بر زحل می ریزد امشب
بیا امشب بسوزانـم در آغـوش
که نازت در بغل میریزد امشب
بـه سوی مقصدم بـا پای لنگان
نـدارم انــدکی از کفـش ایمـان
همانروزی که عشقم بیوفا شد
بــریدم از رفیـق سست پیمان
نه بی پرواشنا در آب وگِل کن
نـه بـا هـر آشنـایی درد دل کن
اگـر خـواهی کـه آسیبی نبینی
حـــذر از آدم پست ِ مُخِـل کن
همانروزی که دل بستم به مویت
شبـم روشن شد از مهتاب رویت
به غیر از کوچه ها در بر گرفته
فضای خـانه ام را عطـر و بـویت
نمی پاشد شبی عطری به رختم
کــه آرامــم کنـد بــر روی تختـم
از آن روزی کـه دل از من بـریده
کنم هــــر ثانیه لـعنت بــه بختم
بـــزن سنتورِ شعر مــولیـان را
درآور نغمــــه ی مشکاتیـان را
بزن بانو که در نُت ها نفهمید
الاهــــه آهِ پُــر ســوزِ بنـان را
مسیحی زاده ای در قصر نور است
که خود از حـوریان تـن بلــور است
شقـــایق منظـــرِ گــیـسو طـــــلایی
خـــدای دلبـــــرانِ شــرقِ دور است