دوبیتی
چنانم می دهد غم تحت پیگرد
کـه از آزردگی می پیچم از درد
بیا در کــوچه های تنـگ شهـرم
غروب جمعه را بردار و برگــرد
در آزادی قفس را می فروشند
در آبادی هوس را می فروشند
به هر جنبنده با خشم مسلسل
الفــبایِ نفـس را می فـــروشند
قشنگی خوشگلی زیباترینی
بهشتی بهتــر از بـاغ بـرینی
بکن لبریزم از گلخنده هایت
که ضربآهنگ شعرِ دلنشینی
توکه چشمخمارت خواب دارد
لـب مستت شــراب ناب دارد
شعاع روی ماهت را نپـوشان
که دائمجلــوه ی مهتاب دارد
حکایت از غمی دیرینه دارد
هزاران قصه را در سینه دارد
نگینِ رویِ بازوبندِ سهراب
نشان از رستم و تهمینه دارد
به زیرِسایه یِ بید و سپیدار
بخوان اشعار تر از عشقِ دلدار
بکن ساز دلت رایک نفس کوک
به دور از بی قراری ها بزن تار
دراین شب های سرد بی ستاره
بریز از گوشه ی چشمت شراره
چنــان ریــزد پیاپی سوز سرما
کــه انـدازد نفــس را از شمـاره
به دور از لاله های باغ رویت
شـدم آسیمـه سـر در آرزویت
اگـر شُل تر ببندی روسـری را
بسازم لانـه ای در لایِ مویت
از دشت ِ هـزاره های زرخیز آمد
تا پشت ِ در ِ مهـر ِ غـزل ریز آمد
بر روی عروس مو طلا در بگشا
در کوچه صدای کفش پاییز آمد