دوبیتی
کنار پنجره از جا نخیزم
همین جا وعده دارم با عزیزم
فقط ای کافه چی آهسته بگذار
دو فنجان همدلی بر روی میزم
از بس که زدم زل به گلِ لبخندت
افتاده ام از فرط هوس در بندت
با آنکه لبت پر شده از شهد عسل
راضی نشوی تـا بچشم از قنـدت
مکن شکوه از یارِ دیرینه ات
که زد دستِ رد بر سر سینه ات
بکش خط به دور و برِ انتظار
دلت را نکن خوش به آدینه ات
به زودی سر گذارم روی ِ دوشت
بخوانم قصّه ی ِ دل را به گوشت
هوس ریزد هنوز از تاب احساس
لب ِ میگون ِ مسـت ِ باده نوشت
لبت رنگ شراب ناب دارد
هزاران واله یِ بی تاب دارد
بهارستانِ رویِ بی بدیلت
گلِ بشکفته یِ شاداب دارد
دلم از بی قراری شور می زد
سه تار و تنبک و تنبور می زد
پس از آه و دریغ و نق زدن ها
کمی درگوشه یِ ماهور می زد
زدم زل بر ضریح چشم مستت
رها شد تیر عشق از نازِ شستت
چنان در حجم قلبم رخنه کردی
که دادم سرنوشتم را به دستت
نبــاشـد زیـــر ردیــاب نگاهت
گـریـز از بــرق مهتـاب نگاهت
بگیر از من نگاهت را که دائم
دلم می لــرزد از تـاب نگاهت
شنیدم بویی از پیراهنت را
نچیدم سیبی از باغ تنت را
ولی بـاد صبـا نـم نـم ببوید
گل ِ اردیبـهشت ِ دامـنـت را