دوبیتی
جهــانی آرزومنـــد ِ تـو باشد
اسیر چشم و لبخند تو باشد
بلورِقصرِمهتابی کهخورشید
گمان دارد به مـانند تو باشد
زر ِ زرد از دیار آورده پاییز
طلا در کوله بار آورده پاییز
خرامان از مسیر برگ ریزان
انار ِ خوشگوار آورده پـاییز
طلا گیسوی تُرکِ ماهرویم
شراب کهنه یِ نابِ سبویم
اگر باغِ نگاهت را زدم زل
تو را دیدم به رنگ آرزویم
کنار پنجره از جا نخیزم
که کم کم وعده دارم با عزیزم
فقط ای کافه چی آهسته بگذار
دو فنجان همدلی بر روی میزم
از بس که زدم زل به گلِ لبخندت
افتاده ام از فرط هوس در بندت
با آنکه لبت پر شده از شهد عسل
راضی نشوی تـا بچشم از قنـدت
مکن شکوه از یارِ دیرینه ات
که زد دستِ رد بر سر سینه ات
بکش خط به دور و برِ انتظار
دلت را نکن خوش به آدینه ات
به زودی سر گذارم روی ِ دوشت
بخوانم قصّه ی ِ دل را به گوشت
هوس ریزد هنوز از تاب احساس
لب ِ میگون ِ مسـت ِ باده نوشت
لبت رنگ شراب ناب دارد
هزاران واله یِ بی تاب دارد
بهارستانِ رویِ بی بدیلت
گلِ بشکفته یِ شاداب دارد
دلم از بی قراری شور می زد
سه تار و تنبک و تنبور می زد
گمانکردم که در دشتی نوازد
ولی در مایه یِ ماهور می زد