دوبیتی
فراوان گفته در وصف تـو فایز
نباشد غنچه ای مِثل تــو هـرگز
شدم دیوانه تر وقتی کـه دیدم
تنت را در میــان تــور قــــرمز
غـزالِ هــر غــزل امشب توئی تو
عسل تر از عسل امشب توئی تو
بکــن خـــاکسترم از آتـش عشـق
کـه مهمانِ بغـل امشب تــوئی تو
از آن روزی که چشمم بر تو افتاد
دلــم لــرزید و دینم رفـت بـر بـاد
شدی لیلی شدم بیمار و مجــنون
تـو شیرین مـن و من مِثلِ فـرهاد
جهان ای روله جان از آه لرزید
زمین و آسمــــان و مــاه لرزید
ثلاث و ازگله در غـم فرو رفت
شبانگاهی کــه کرمانشاه لرزید
گـلِ ســرخ و سفیــدم دل ندارد
درون کـــــوچه ای منــزل ندارد
خیـالش دائـم از مـن می گـریزد
دویدن در پی اش حاصل ندارد
سحــر دیدی نگاه سنگی ام را
نپـرسیــدی دلیـل منـگی ام را
غـروب روزهـــای جمعــه داند
جـواب این همـه دلتنگی ام را
شکوه ِ نم نم ِ گیلاس و شاتوت
بـریــزد از لبــت بـاران ِ یـاقـوت
ولی ترسم کـه اسرائیلِ چشمت
زند آتش به جولان تا به بیروت
جوانی رنگ ِ شاد ِ خاطـرات است
که در دنیائی از رؤیا محاط است
فــــــرآینــــد ِخیــالات ِ طــــلائی
فـــراتر از حــــدود ِ کائنات است
به غیر از درد بی درمان نبودی
بـه جز اندوه ِ بی پایان نبـودی
دراین دنیای فانی هرچه بودی!
رفیق ِ یکدل و یک جان نبودی