دوبیتی
پرستو رو به جنگل تار میزد
قناری پنجه بر گیتار میزد
سه تار چالش انگیز چکاوک
پیاپی در هوای یار میزد
نوایِ نغمه در آواز من باش
خداوندِ غزل پرداز من باش
بزن بانو به یاد شهریاران
سهتار خواجهی شیراز من باش
به او گفتم بـده دستی به دستم
به من گفتا مگر عشق تـو هستم
تَـــرک در چینی ِاحساسم افتاد
به خودپیچیدم ودرهم شکستم
شرابی کـز لـب ساقی بـرآید
گـــره از کار آدم می گشـاید
و گـرنه ساغری از آب انگور
به آنی رفع مشکل مینماید
شکوه ِ نم نم سیب ِ بهشتی
جهانی در حیات سرنوشتی
هوسناکـانه با هُــرم نگاهت
دل ِ رسـوای ِآدم را بـرشتی
جـهانـــم را جهنـم کــرده ای تو
دلم را خانه ی غـم کـرده ای تو
به جرم چیدن سیب از بهشتت
مــرا رسوای عالـــم کرده ای تو
بدور از عشوه هامهمانمان شد
دوای ِ درد ِ بی درمـانمـان شد
غزالی از دیار ِ انـس و الفـت
رفیق ِ یکدل و یک جانمان شد
نهانے در تب و تابِ وصالت
زدم زل بر دو تا چشمِ زلالت
به روے فرشے از گلبرگِ رویا
رها بودم در آغوشِ خیالت
شکوه ِ جلوه های نور پیداست
رخ مهتابی ات از دور پیداست
لبت نم نم کـه میریزد به ساغر
شـراب کهنه ی انگـور پیداست