دوبیتی
من از چشمت نگاه را دوست دارم
ز رویت رنگ ماه را دوست دارم
بیا آهسته امشب در سرایم
که در خلوت گناه را دوست دارم
خداوندا نه دل دارم نه دلبر
بنالم تا شود گوش فلک کر
اگر دستم رسد باید درآرم
دمار از روزگار بدتر از زهر
بیا جانا تو ما را رهبری کن
به جای رهبری پیغمبری کن
اگر گفتم چرا چونی کجایی
زلبخندی برایم دلبری کن
دلم تنگ از نبود روی عشق است
امید زندگی از بوی عشق است
مگر باد صبا با خود بیارد
نسیمی را که در گیسوی عشق
نمی دانستم ای بانو که کُردی
مثال برگ گل زیبا و تُردی
بدور از چشم من بودی ولیکن
دلم را بارها با عشوه بردی
به هر جایی که ظلم و اختناق است
شدیدا اصل قانون در محاق است
عدالت را زمین بگذار و بگذر
که اینجا دائما حق با چماق است
به سویت آمدم با عشق و احساس
ملاقاتت کنم در باغ گیلاس
کشیدم از سر تو روسری را
که ریخت از شانه هایت یک بغل یاس
همان روزی که گشتم ناشکیب
شدم شیدای چشم دلفریبت
تو راندی از بهشتم تا که هرگز
نچینم میوه ای از باغ سیبت
ﺑﺪﻭﻥ بوی زلفت ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻌﻄﯿﻞ
نسیم از رویِمشک ناب تعطیل
اگر پوشیده باشی چهره ات را
طلوعِ روشنِ مهتاب تعطیل