دوبیتی
24 تیر 1392
X

ای دوست بیا کز من بیدل نفسی نیست

فریاد به دل مانده و فریاد رسی نیست

چون گمشدگان بوده و در شهر غریبیم

از یاد برفتیم و کسی یاد کسی نیست

24 تیر 1392
X

بساط دلبری را رو به راه کن

به من از گوشه ی چشمت نگاه من

برای آنکه کس ما را نبیند

ز گیسویت شب مه را سیاه من

24 تیر 1392
X

من از چشمت نگاه را دوست دارم

ز رویت رنگ ماه را دوست دارم

بیا آهسته امشب در سرایم

که در خلوت گناه را دوست دارم

24 تیر 1392
X

خداوندا نه دل دارم نه دلبر

بنالم تا شود گوش فلک کر

اگر دستم رسد باید درآرم

دمار از روزگار بدتر از زهر

24 تیر 1392
X

بیا جانا تو ما را رهبری کن

به جای رهبری پیغمبری کن

اگر گفتم چرا چونی کجایی

زلبخندی برایم دلبری کن

24 تیر 1392
X

دلم تنگ از نبود روی عشق است

امید زندگی از بوی عشق است

مگر باد صبا با خود بیارد

نسیمی را که در گیسوی عشق

24 تیر 1392
X

نمی دانستم ای بانو که کُردی

مثال برگ گل زیبا و تُردی

بدور از چشم من بودی ولیکن

دلم را بارها با عشوه بردی

24 تیر 1392
X

به هر جایی که ظلم و اختناق است

شدیدا اصل قانون در محاق است

عدالت را زمین بگذار و بگذر

که اینجا دائما حق با چماق است

24 تیر 1392
X

به سویت آمدم با عشق و احساس

ملاقاتت کنم در باغ گیلاس

کشیدم از سر تو روسری را

که ریخت از شانه هایت یک بغل یاس