دوبیتی
میـان لالـــه هـا مــانند سابق
تویی نازک تر از برگ شقایق
شبیه چهـره ات هرگز ندیدم
تو را با هر گلی کردم مطابق
چنان می روید این جا خشکسالی
که قحطی می شود حالی به حالی
دراین وادی بسی دلخسته دیدم
زمستان را به روی دار قالی
ترازوی قضا را بسکه کج کرد
حسابی ملت ما را فلج کرد
چو زشتی پیش مردم شد نمایان
خبر آمد که قاضی قصد حج کرد
هنوز از عشق و احساسی که دارم
تو هستی جای الماسی که دارم
تو را در جای امنی می گذارم
فقط از شک و وسواسی که دارم
به روی شانه ها گیسویت آویخت
هزاران شاخه گل از دامنت ریخت
نگاهم کردی و لبهای سرخت
دلم را از هوسناکی برانگیخت
"الا یا ایهـــاالْسّاقی" کجائی
عــلاج درد بی درمان مــائی
أدر کاساً ، شده پیمانه خالی
بیا تا ساغرم را پـُــر نمـائی
توی گوشم خش پاییز توست
لحظه هایم دائماً لبریز توست
بوی بودن بوی عشق و زندگی
بی گمان در جامه ی گلریز توست
ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻧﻮ ﻏـــﺰﻝ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻣﺸﺐ
ﺯ ﻟﺒﻬﺎﯾﺖ ﻋﺴﻞ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻣﺸﺐ
ﺩﺭﺁﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻨﺖ ﭘﯿـــــﺮﺍﻫـﻨﺖ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻐﻞ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻣﺸﺐ
تو تنها دختر زیبای ایلی
که ذاتاً خوشگل و ناز و شکیلی
بتاز ای گل که در دشت شقایق
عشایر زاده ای ناب و اصیلی