دوبیتی
مگر ای لاله یِ زیبای عاشق
خبر داری تو از جایِ شقایق
بگو در سرزمینِ شهریاران
نباشد زندگی مانند سابق
عروسِ واله با تاجِ زر آمد
طلا پوشیده تا پشتِ در آمد
به عشق دیدنِ زر جامه برخیز
که دوش از مهرِ آبان آذر آمد
اگرچه دورم از کویِ گلِ سرخ
بهاری دارم از بویِ گلِ سرخ
قدم را در اِرم آهسته بردار
کهشبنم ریزد از رویِ گلِ سرخ
یکی مستانه در تاب و تب توست
یکی رامشگرِ صبح و شب توست
نشان ها دارد از خونِ سیاوش
همان خالی که بر روی لب توست
سپاهِ پر غرورِ داس و تیشه
فدای تار و پودِ برگ و ریشه
تبر داران به جرم سبز بودن
زدند آتش به سر تا پایِ بیشه
عروسِ زرد پوشِ دل برانگیز
شد از اعدام برگ ازغصه لبریز
مگر آذر بیاید با نوازش
بکاهد قدری از اندوهِ پاییز
همانروزی تو را در کوچه دیدم
دل از گل های نازک تن بریدم
بلندایِ بلورت را زدم زُل
ضریحِ چشمِ نازت را خریدم
به چشمانم نگاهی سرد کردی
درونم را دچارِ درد کردی
سپردی سرنوشتم را به پاییز
درختم را سراپا زرد کردی
با دفِ انگیزه آهنگی بزن
شعرِ شادی بر دلِ تنگی بزن
غصه رابیرون بریز ازحنجره
فرقِ غم را بر سرِ سنگی بزن