دوبیتی
تنی خوشبو تر از گلپونه داری
مگر باغی پر از بابونه داری
به یادم دانه ی فلفل بیاید
به آن خالی که روی گونه داری
دوباره در اِرم ای دخترِ ناز
مگر پیراهنت را کرده ای باز
هنوز از بوی نارنج تو پر بود
تنِ اردیبهشتِ شهرِ شیراز
به نام خداوندِ اردیبهشت
سراینده یِ آیه یِ سرنوشت
جوانیبکن روز پیریکه هیچ
نماند بناهایِ زیبا و زشت
شکوهِ روی ماهت جلوه ریز است
تلالویِ نگاهت شعله خیز است
اگر باغِ بهاران شد معطر
صبا در تاب زلفت مشک بیز است
هنوز از شعله ی عشقت بسوزم
نکردی چاره ای بر حال و روزم
چرا دادی به دستِ انتظارم
که چشمم را به روی در بدوزم
من از رازی که در شیراز دارم
دلی تنگ و غزل پرداز دارم
کماکان در دیار خواجه حافظ
ارادت ها به سروِ ناز دارم
سر سبز تر از شعر ترِ ناب تو باشی
دردانه ترین گوهرِ نایاب تو باشی
الماسِتراش خوردهای ازقصربلوری
تابنده تر از جلوهی مهتاب تو باشی
یقین دارم که بانو ساده بودی
در آغوش ِ نسیم افتاده بودی
مگر درمایه یِ شور و همایون
به آهنگِ صبا دل داده بودی
گلایول گونهیِ سرخ وسفیدم
گلی از باغ دامانت نچیدم
نهادم آسمان را زیر پایم
ولی آبی تر از چشمت ندیدم