دوبیتی
7 دی 1403
X

بلا بالا تر از حوّایِ سرکش

ندادی‌ با تمنا تن به سازش

بیا ای نازنین بانو بگو ‌سیب

بکَش اولادآدم را به چالش

27 آذر 1403
X

نکن‌منعم که‌دیگر از تب شعر

لبم را بر ندارم از لب شعر

بنوشم با پیاله جرعه جرعه

شراب مثنوی را درشب شعر

22 آذر 1403
X

سراغِ تار و پودم را گرفته

فراتر از حدودم را گرفته

حسابی‌درد‌بی‌درمان‌عشقت

سراپای وجودم ‌‌‌ را گرفته

21 آذر 1403
X

پری بانویِ آویشن به دوشم

بلا بالایِ تُرکِ قهوه نوشم

چنانم میربایی‌دل که باشعر

غزل بر باغِ اندامت بپوشم

19 آذر 1403
X

اگرچه بی نهایت از تو دورم

به پایت سر گذارم با حضورم

جهانم روشن از روی تو باشد

که در دنیایی از سیلاب نورم

17 آذر 1403
X

عشایر زاده یِ آلالــه پوشم

شقایق دامنِ گیسو به دوشم

ازآن ترسم که باییلاق چشمت

زنی آتش‌ به‌ سر تا پای هوشم

11 آذر 1403
X

مگر مارال زیبا رو تویی تو

هنوز آهوتر از آهو تویی تو

پلنگ چابکِ شاهو منم من

غزال مستِ دالاهو تویی تو

7 آذر 1403
X

اگر روزی گذر افتد به شیراز

روم در محضرِ رندِ غزلباز

چنان بر طبل دلشادی بکوبم

که حافظ گردد از نو نغمه‌پرداز

7 آذر 1403
X

بدور از کوچه‌یِ اردیبهشتم

نمی‌باشد گریز از ‌‌‌سرنوشتم

بدم می آید از این زندگانی

تنفر دارم از ‌ دنیای زشتم