آرشیو مرداد 1398
اگــر روزی نگـارم بـاز گــردد
شب و روزم پر از آواز گردد
زمانی می زنم تار و کمانچه
کـه عشقم وارد شیراز گردد
دل ِ تنگـم غــم ِ دیــرینه دارد
هزاران غصه رادر سینه دارد
به آسانی نصیبم کـرده غربت
غـروبی را که صد آدینه دارد
از بس که در آدینـه بگیرد نفسم
دلتنگ تـر از پنجـره هـای قفسم
هرچند کسی حلقه ی در را نزند
هر لحظه ولی منتظر هیچ کسم
طلا سازی که نقاش تو باشد
اسیـر زلـف زر پاش تو بـاشد
نمی داند تلالـوهای خورشید
نمــادِ روی بَشّـاش تــو بـاشد
همانروزی که دیدم مرمرت را
کشیدم با قلــم مـو پیکرت را
قلم از بی قراری بوسه ها زد
شکوهِ جلوه های محشرت را
صـدایت مِثـل باران دلـنواز است
رساتــر از طنینِ سیـم سـاز است
بخـــوان دلگـویـه ام را بـا تــرنـم
که نازت نغمه ی آهنگ جاز است
تـن را بـه تنِ بستر خـوابت بزنم
تا جرعه ای از کهنه شرابت بزنم
حـالا کـه نمایان شده انگـور لبت
باید که سری بـه شعر نابت بزنم
ترسم آخر در غزلها مُشت شعرم وا شود
در میـان نامـه هـایـم نـام تـو پیـدا شود
گفته بـودم لااقـل با خنـده بی تابـم نکن
گونه را برجسته کردی تا دلم رسوا شود
فارغ ازچشمان ناز وجلوه های ویژه ات
هر که رویت را ببیند بیدل و شیدا شود
بسکه عمری ازفراقت آهِ حسرت میکشم
قطـره های اشک سـردم راهی دریا شود
همچنان از بی قـراری ارگ دل ریزد بهم
بارهـا در هــم بریزد هـر کسی تنهـا شود
هر زمان پا میگذاری بـر سر گل واژه ها
جشنهای شور و شادی درغزل برپا شود
شعرهایم را بخوان با زمزمه بانو عسل
تابه کی باید غزل ازبی تویی نجوا شود
هنـوز از مــژه تیــرم می کند عشق
دمـادم جــان اسیرم می کند عشق
غلط کردم که دل دادم به معشوق
چه دانستم که پیرممی کند عشق