آرشیو مرداد 1400
29 مرداد 1400
X

زنده‌ ای حس نکند غیر خودت حالت را

که چسان می شکند دستِ قضا بالت را

کس به فـریاد تو یک ثانیه حتی نرسید

گرچه همسایه شنید آن همه جنجالت را

آسمـانی کــه کبود آمـده بــر رویِ سرت

بینـد از اوج ِ سیـاهی بـــــد ِ اقبــالت را

مانده‌ای خسته‌ودرمانده‌که‌بااینهمه‌ظلم

از کــه بایـــد بستـانی حـــق پامــالت را

کـولیِ مست سیه چُـرده ی ِ آینــده نگر

گیـرد از قهوه یِ تـه مانده مگر فـالت را

آرزوهــای ِ زیـادی بــه دلــت مانـده ولی

تا ابــد هــم نـرسی کعبــــه ی آمــالت را

بکن از چشمه‌ی‌ دل هدیه به بانوعسلت

نـم‌ نـم ِ شعــر ِ تــر ِ جـــاری و سیّالت را

17 مرداد 1400
X

بهار مانده از گل های شادی

فـروغ ِ تـن سپیـد ِ بامــدادی

بـه سر تا پای سبـز سرزمینم

نوید صبح روشن را تو دادی

12 مرداد 1400
X

به عشق خوشه های ناب تاکت

شدم مجذوب روی ِ تابناکت

شدی انگورِ بی همتایِ شیراز

که باشم نا صبور و دل هلاکت