آرشیو مرداد 1397
هنوز از نغمه ات ای دخترِ لُر
به احساسم زنی دائم تلنگر
لبت قرمز شد از موجِ تبسم
گرفت از آتش عشقت دلم گُر
گـویی کــه لبت بــوسه به پیمانه زده
آتش بــه حــریم امـــن میخـــانه زده
روشن شده کاشانه ام از جلوه ی نور
خورشید مگـر به مــوی تـو شانه زده
مُهـر و سجاده و تسبیح و دعــا یادم رفت
دائمــاً زیــر سوالـــم کــه چــرا یـادم رفت
بسکه بـر روی رُخت زل زدم از راه هـوس
"در خــرابات مغــان نـور خـدا" یادم رفت
نکند زمـــزمه در کنـج قفس مـــرغ سحـر
نغمـــه ی نی لبــکِ عقــده گشا یـادم رفت
گرچه از عشق تو گفتم پس پرچین خیال
کــوچه ی منشعب از کوی شما یـادم رفت
بی قـــرارم نکنــد زلف سمـــن سای نسیم
نفس و بـوی خـوش بـاد صبـا یـادم رفـت
هـر زمـانی که شدم مضطرب از باد خزان
باغ گل هــای پر از حـال و هـوا یادم رفت
ای عسل مـــرغ دلــــم یـادِ خیــابان نکنـد
رنگ دنیـــای در و پنجـــــره ها یادم رفت
مِثلِ مهتابی کهچیزی ازقشنگی کم نداشت
در شباهتها همانندی در این عالم نداشت
جرعه جرعه آبِ پاکِ زمزمش گفتم ولی
آنهمه پاکیزگی را چشمه یِ زمزم نـداشت
از سرودن ها پشیمانم کـه بعد از سال ها
تازه فهمیدم غزل ها بویی از مریم نداشت
بس که می شد آیه ی باغ تماشا غرق بور
طاقـت دیدار اورا قطـره ی شبنم نداشت
روبرویم در بهـاران بهتـر از گل می شکفت
دلبــر ِ بـالا بلنــد ِ پـر شکوفــه غــم نداشت
بوسه می زد با تـرنم گـونه هایش را نسیم
نم نم گلخـنده اش را بـارش نم نم نداشت
ایلِ قشقایی به قدرِ قامتش خون داده بود
حلقه ی زلف کمندش کشته هایِکم نداشت
خشت ِدل ازدیدن ِبانوعسل ازهم گسیخت
گرچه میدانم خبـر از حـالِ ارگ بم نداشت
تارم بـه طنین آمـد از آهنگ ِ صـدایت
ایدوست کجایی که دلم کرده هوایت
در دل نکن اندیشه یِ پیمان شکنی را
می میرم اگر کـم بشود مهر و وفایت
جاری شوداز آمدنت چشمه ی چشمم
تا آن که زند اشک ترم بوسه به پایت
ﭼﻨﮕـﻢ ﺷــﻮﺩ ﺁﺷﻔﺘـﻪ ﺳـﻪ ﺗﺎﺭﻡ ﺑﻨـﻮﺍﺯﺩ
ﻭﻗﺘﯽ که بخـوانم ﻏــﺰﻟﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺑـﺮﺍﯾﺖ
چون قاصدکی میشوم آزاد و سبکبال
روزی کـه بیاویـزم از آن زلـف رهایت
هستم متحیر ﮐــﻪ ﭼـﺮﺍ ﻗــﺪﺭ ﻧﺪﺍﻧﯽ
بااینهمه ﺣﺴﻨﯽ ﮐﻪ تو را ﺩﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﯾﺖ
از روز ازل سوژه ی شعر و غـزلم شد
بانـو عسلم چشم تــو و نـاز و ادایـت
آمدی گلپونه ها درباغ شعرم جان گرفت
انتظار ِ دوره ی ِ دلواپسی پایان گرفت
در نبودت کس نپرسید از من ِ آسیمه سر
تا تو بگرفتی سراغم راسرم سامان گرفت
سال ها در کنج زندان از پریشان گویی ام
خلوت ِهوش وحواسم راتب هذیان گرفت
از کنار ِ خوشه های ِ زرد ِ گندم رد شدی
بقچه های ِرنگی ِبی توشه بوی نان گرفت
کولیِ پُر ادعا با قهوه ی ِ یخ کرده اش
طالع ِ ماسیده ام را از تـه ِ فنجـان گرفت
گفتم از امواج زلفت با خیابانهای خیس
پلک چشم کوچه ها را نم نم باران گرفت
رود ها جاری شد از هر مژه ام بانو عسل
در نبودت سیل اشکم بارها طغیان گرفت