آرشیو فروردین 1401
بسکه سرتاپای ایران را ستم بگرفته است
سرزمین شهریاران بوی غم بگرفته است
امتداد غصه از دوران ِ ساسانی به بعد
سینه ی فرهنگمارا بیش وکمبگرفتهاست
آنچنانبی وقفهنالیدمکه دوشاز هِق هِقم
سیم تارم را نوای زیر و بم بگرفته است
دشمن آزادی از مکر و فریب و حیله ها
همدلی را سال ها از مُلکجم بگرفتهاست
مظهر جهل و سیاهی در دیار ِمعرفت
روشنایی را بهجایمتهم بگرفتهاست
دفترِاندیشهرا در سینه پنهان کن که شیخ
زهر چشم از تک تک اهل قلم بگرفتهاست
آرزو دارم ببینم با دو تا چشمم که حق
خون گل ها را ازآن نامحترم بگرفته است
در پگاهِ بی رمق جز بانگ زاری برنخاست
موجِغم بانوعسل درصبحدم بگرفتهاست
بدور از باغ رخسار گلِ سرخ
نبردم پی به اسرار گلِ سرخ
منازعهدیکه کردمبا شقایق
شدم مشتاق دیدار گل سرخ
شمیم آگین ِ عطر ِ پایداری
پر از گلهای سرخِ سبزه زاری
نوشته بر تن سر سبز تقویم
که فروردینتر ازفصلبهاری