آرشیو شهریور 1392
31 شهریور 1392
X

برگِ ﺳﺮﻣﺎ ﺯﺩﻩ ﺩﺭ ﺳﯿﻄﺮﻩ ﯼِ ﭘﺎییزﻡ

نتوان از نفس از سرد خزان بر خیزم

یأس‌ دوران بگرفت از تن ذهنم پر وبال

جرئتم نیست که از دست‌ِقفسبگریزم

کار داروغه‌یِ‌شهر ازسرِعادت ستم‌است

دلخور از مَسلک قدارهِ کِش چنگیزم

سال ها در پیِ هم رفت و به یادم نرود

داغ پرپر‌ شدنِ لاله یِ حلق ﺁﻭﯾﺰم

هرکه‌گویدسخن‌‌ از داغ‌ ودرفش‌وخفقان

منِ مجروحِ ستم دیده به هم می‌ریزم

آنقَدر منقلب از حالت خویشم که هنوز

نگذرد هیچ کس از دشتِ ملال انگیزم

یا رب از شرح غمم ثانیه ای تر نشود

چشمِ بانو عسل از شعرِ جنون آمیزم

21 شهریور 1392
X

حواسم را بـه آسانی پراندی

به‌قلبم تیر عشقت رانشاندی

ربودی‌ مذهبم را با نگاهت

همانروزی‌که‌دینم را ستاندی

زدی پیوسته بر طبل‌جدایی

به‌سازهمدلی گاهی‌نخواندی

نهادی پا به سر تا‌پای شعرم

درخت واژه هایم را تکاندی

به دام‌افتاده بودم درکمندت

نه‌دل‌دادی نه‌از بندم رهاندی

من‌ازعشق‌توبستم‌عهدوپیمان

تو اما هم قسم بامن نماندی

عسل بانو چو پلکم‌برهم‌ آمد

خیالم را‌ ‌ به دنبالت کشاندی

13 شهریور 1392
X

از زمـانی کـه بــه دنیـای دنی پا زده ام

در پیِ گـمشــده ام بـــــر درِ آیـا زده ام

دستِ توفان نتوانسته کــه از جـا بکَند

چادری را که حریفانه به صحرا زده ام

پا به پای دف و نی دربغل جنگل خیس

نغمـه ی سازی از آواز پـــری هــا زده ام

بی محابایم و برساحل غفلت چوحباب

کلبـــه ی شیشه ایـم را لب دریـا زده ام

در شب حادثه بـر قایقی از بیم و امید

روی امـواج خطر تکیه به فـردا زده ام

آنچه شد موجب نابودی و پر پر شدنم

پر و بالی ست که با سرعت بالا زده ام

بس که از عمق دلم عاشق بانو عسلم

بر سر کوی وفـا مانـده و در جـا زده ام

6 شهریور 1392
X

در شعر ِ پُر از بغضم غم های کهن دارم

با همسر ِ بیمارم صد سینه سخـن دارم

اندازه ی ِ افسوسم در واژه نمی گنجد

دلتنگیِ بی درمان دردیست که من دارم

در خلوت ِ اقبالم شمعی نزند سو سو

دنیای ِسیاهی را چون جامه به تن دارم

چون قاصـدکی تنها بی منزل و بی مأوا

گاهی گذر از دشت وگاهی به دمن دارم

در بال ِخیابانها می چرخم و می سوزم

وقتی حس ِ دیرینی با پرسه زدن دارم

دلشوره ی ِ پیوسته آتش به دلم افکند

ای شعر ِ پُر از بغضم غم های کهن دارم

بانو عسلم چندی در بستر ِ بیماری ست

از تاب و تب ِ عشقم تاول به بدن دارم

2 شهریور 1392
X

دامنت پُرچین ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ

نخ به نخ رنگین ﺷﺪﻩ ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ

آن ‌ که ‌ امیدی نداشت از الفتت

اندکی خوش بین شده این روزها

آن قَدر خوبی که حس بودنت

منشاء تسکین شده این روزها

از نسیم نم نم ِ باغ تنت

کوچه عطرآگین شده این روزها

چشمِ امیدم به یاد ِ روی تو

محو ِ فروردین شده این روزها

زاهدِ شهرم که می گفت از بهشت

کاملاً بی دین شده این روزها

در نبودت ﻗﻬﻮﻩ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﻢ

ﺳﻬﻢ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ

خوشه یِ انگورها بانو عسل

ﭼﻮﻥ ﻟﺒﺖ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ