آرشیو دی 1402
بریزد از نگاهِ نازِ باران
بلورِ ریزه ریزه بر خیابان
چه زیبا می نشیند روز برفی
سفیدی بر تنِ سردِ زمستان
سپاهِ برف و بوران بی تویی را
بریزد بر درختان بی تویی را
مگر گاهی تحمل می توان کرد
شب سرد زمستان بی تویی را
میهنم را از تباهی بوی غم برداشته
سرزمینِ آریایی را ستم برداشته
گرچه اهریمن دم از دین و دیانت میزند
آنچهغارتکرده استاز مُلکجم برداشته
میکنند از کینه توزی ها دو پایش را قلم
هر کسی در راهِ آزادی قدم برداشته
در دیار سووَشونازبویِخونشدحالیام
گردن آلاله را تیغِ دو دَم برداشته
با غروب واژه ها درعرصهی شعر و ادب
هر ادیب نکته دان دست از قلم برداشته
از تباهی با نسیم اندکی ریزد به هم
کهنه دیواری که از شالوده خم برداشته
معبر بیگانه را بستم ولی بادِ صبا
چادر بانو عسل را در ارم برداشته