آرشیو دی 1402
اگر چه سال ها پیرم گلِ ناز
نباشی بی تو میمیرم گلِ ناز
دلم را عصرِ تنهایی نکن تنگ
که در آدینه دلگیرم گلِ ناز
مگر از اشتیاقِ حسِ نابت
بنوشم استکانی از شرابت
نشد از برق رخسارت بدوزم
نگاهم را به نورِ آفتابت
ندیدی چشمه یِ چشم غمم را
ندیدی در خفا اشک نمم را
جهالت با قساوت میزند شخم
به نام دین تنِ مُلک جمم را
شرابِ پخمگی را مزه کردی
سبو را خالی ازانگیزه کردی
بگفتی ژاپن از ایران بسازم
و لیکن میهنم را غزه کردی
با آن که دل انگیزِ ارم آن ورِ پل بود
دلشادی ام از عطر تنِ غنچه یِ گل بود
پر می زدم از وسوسه در عالم رویا
ازعشق بهشتیکه پر ازکوزه یِ مُل بود
آزاد و رها منزل و مأوا بگرفتم
درگوشهیپرتیکهنهزنجیر ونه غُل بود
نازک بدنی آمد و دادم دو سه ساغر
از کهنه شرابی که سراسر الِکُل بود
در شور و شرِ ذهنیتم آن همه شادی
از زمزمه یِ نی لبک و ساز و دهل بود
آن دم که شدم منقلب از نامه ی اعمال
در دست چپم برگه ای از دفتر کل بود
در باغ جنان ناوک مژگانِ پری ها
خونریز تر از تیغِ کجِ خانِ مغول بود
پیمودم اگر با دل و جانم تپه ها را
منزلگهِ بانو عسلم بر سرِ تُل بود
بلورِ نقره ریزم را که دیده
چراغ شعله خیزم راکه دیده
ندارد نازِ او را رویِ مهتاب
دوتا چشمعزیزم راکه دیده
نه ابری در هوایِ خویش داریم
نه بارانی نزول اندیش داریم
به تابستان گرما زا شبیه است
زمستانی که ما در پیش داریم
در ماهِ دی کوشیده بودی
و یا از کوه یخ جوشیده بودی
چه زیبا در شروع روز برفی
زمستان را به تن پوشیده بودی
چراغ روشنم از بس که ماهی
شبم را محو کردی با نگاهی
یقین دارم زمانی پیش رویت
ندارد ماهِ تابان جایگاهی