آرشیو دی 1398
نه رازم را توانم با کسی گفت
نه ازغصه توانم مژه ای خفت
شبی از درد بی درمان نوشتم
قلم لرزان شد و قلبم برآشفت
ربـاعی از لـب ِ قنـــدت بریزد
گُل از دست هنـرمندت بریزد
مونالیزایِ چشمت با تبحر
ژکوند از روی لبخندت بریزد
اجـل در شهــر ما آواز دارد
هزاران توطئه در ساز دارد
پـرستو در فضـای آسمــانم
سقـوط ِ ممتـد ِ پروازِ دارد
گفتم شعاع چشمت راهِ سرابِ عشق است
گفتا که برنگردد هرکس خرابِ عشق است
گفتم بــه گِــرد رویـت پــروانه می زند پر
گفتا که بال وپرها باز ازشتاب عشق است
گفتــم لبـت همـانا انگــورِ صــادراتی ست
گفتا اگـر بـدانی شـط ِ شـرابِ عشق است
گفتـم کـه تاب زلفـت مجنـون کنـد صبا را
گفتا به نازِ لیلی در پیچ وتابِ عشق است
گفتم که ماه تاباناز چهره پرده بردار
گفتا که روی خوبان زیرِ نقابِ عشق است
گفتم کـه شعرِ حافظ آتش بـه جانم افکند
گفتابگو که خواجه عالیجنابِ عشق است
گفتم که شک ندارم بانـو عسل تـو هستی
گفتا سکوت مبهم رمـز جوابِ عشق است
روزگاری بـر لب ِ گلغنچه ها لبخــند بود
پایِ غـم از ترسشادی دائماً در بنـد بود
از وجــودِ دلنشین تـک تـک همسایـه هـا
زندگی شیرین تر ازنقل ونبات وقند بود
سال هـای شادمـانی رنگ ِرویِ بخـت ما
از سفیدی مِثل بـرف ِ بـر تنِ اسفنـد بود
در دیارِ مهربانی کس نمی گفت ازطلاق
رشته ها از تار و پودِ الفت و پیوند بود
در زمان وعـده بر لب هـا نمی آمد قسم
همدلی ها بر اساس عهد ِبی سوگند بود
گـرد غـم را میزدود از چهره ها باد صبا
گونه ها مِثل شقایق هایِ بـر الــوند بود
نم نم گلواژه جاری می شد ازچشم قلم
هرزمان بانو عسل از شعرِ ما خرسندبود
طلا گیسو به زیتونِ دوچشمت
اسیرم کـرده افسونِ دوچشمت
بـه چشمانت زدم زل تا بگـــردد
دلِ دیـوانه مدیـــونِ دوچشمت
در باکرگی غنچه ی نورس دارد
آوازه در انجیلِ مقدس دارد
درسایهی گهواره یعیسای مسیح
مریم سخن ازجشنکریسمسدارد
همانروزی جفا راپیشه کردی
بـدی را سردرِ اندیشه کردی
بـه زعم آنکه گاهی پا نگیرم
تبـر را پاسبـانِ ریشـه کـردی
چه سوزِ سرمَدی آمد سراغم
چه دردِ ممتدی آمد سراغم
صدای چکمهی دی را شنیدم
زمستانِ بدی آمد سراغم